پیرمرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، …
بیشتر بخوانید...زندگی زیباست، ای زیبا پسند!
زندگی زیباست و هر روزش آغازی دوباره برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته. زندگی زیباست، به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ …
بیشتر بخوانید...آن سوی دریای عشق
درخت ها شبیه ترین به انسان اند، جان دارند، رشد می کنند، شکوفا می شوند، گاهی هم از ریشه قطع! روزهایی در بهار زندگی سبز ِ سبزند، باران ِ باطراوت بهاری روی برگ هایشان نشسته …
بیشتر بخوانید...امروز ، امروز است!
امروز هر چه قدر بخندی و هر چه قدر عاشق باشی، از محبت دنیا کم نمی شود، پس بخند و عاشق باش. کسی به تو خرده نمی گیرد، پس شادی بخش باش.امروز هر چه قدر …
بیشتر بخوانید...شور و حال زندگی
همه چیز تغییر مییابد و هیچ چیز حتی برای یک لحظه ثابت نمیماند. اگر تو از این نکته آگاه شوی، میل و اشتیاق ِ تا ابد ثابت نگه داشتن امور در تو فروکش میکند و …
بیشتر بخوانید...زندگی یک سفر است
حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانه ایم موجودی بی نظیر و بی تشابه و آرمانهای خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن …
بیشتر بخوانید...معجزه باور
مردی، شبی را در خانهای روستایی میگذراند و پنجرههای اتاق باز نمیشد. نیمه شب احساس خفقان کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت. نمیتوانست آن را باز کند. با مشت به شیشهی پنجره کوبید …
بیشتر بخوانید...چرا نگرانی ؟!
چرا نگران و افسرده ای؟ اگر عجله داری می توانی کمی تحمل کنی. اگر دیر کرده ای می توانی از خیر چیزی بگذری. اگر از کاری که انجام می دهی ناراحتی، می توانی به سراغ …
بیشتر بخوانید...طلوعی دیگر
عطر حضور می داد، دستانم را می گویم، به بوی تو آغشته بود که به ناگاه مهتاب بر من سرازیر شد! و نوری در پیکره ی افکارم دمید، آنگاه روزنه ای باز شد، آه… چه زیبا …
بیشتر بخوانید...با رویاهایت زندگی کن
روزی روزگاری دو برادر در کنار هم زندگی می کردند. خانه آنها در طبقه هشتادم یک برج مسکونی قرار داشت. روزی وقتی به خانه برمی گشتند در کمال ناامیدی متوجه شدند که آسانسورهای برج ِ …
بیشتر بخوانید...