استادی با شاگردش در حال استراحت بود. پس از مدتی، یک هندوانه از خورجینش بیرون آورد، دو قسمت کرد و هر کدام شروع به خوردن سهم هندوانه ی خود کردند. شاگرد گفت: ” استاد می …
بیشتر بخوانید...قطره هایی که با هم می روند
شاگردی به استادش گفت: همه بزرگان می گویند رازهای معنوی از راه کاوش در تنهایی کشف می شوند. پس چرا ما اینجا با هم هستیم؟ استاد جواب داد: ما با همیم، چون جنگل همیشه قدرتمندتر …
بیشتر بخوانید...بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا
پیرمرد خوش برخورد و ملیحی هر از گاهی برای فروش اسباب و اثاثیه به عتیقه فروشی ای در یکی از خیابان های شهر مراجعه می کرد. یک روز زن عتیقه فروش پس از خروج پیرمرد …
بیشتر بخوانید...آرامش در اعتماد به خداست
وقتی که همه چیز به اشتباه پیش می رود و زمان به سختی سپری می شود، فقط به آسمان نگاه کن و بگو: ” خدایا می دانم که تو مرا مورد سنجش قرار می دهی، …
بیشتر بخوانید...