رقابت | دکتر زندگی

رقابت

کلاه‌ فروشی روزی از جنگلی می‌گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. بنابراين کلاه‌ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه‌ ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد، تعدادی میمون را دید که کلاه‌ ها را برداشته‌اند.فکر کرد که چگونه کلاه‌ ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون‌ ها هم این کار را کردند. او کلاهش را از سرش برداشت و دید که میمون‌ ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. پس این کار را کرد. میمون‌ ها هم کلاه‌ ها را به‌ طرف زمین پرت کردند. او همه‌ ي کلاه‌ ها را جمع کرد و روانه‌ ي شهر شد.

سال‌ها بعد نوه‌ ي او هم کلاه‌ فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه‌ اش تعریف کرد و تأکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان ماجرا برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون‌ ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون‌ ها هم این کار را کردند. در نهايت کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون‌ ها این کار را نکردند.

یکی از میمون‌ ها از درخت پایین آمد و کلاه را از سرش برداشت و پس‌ گردنی محکمی به او زد و گفت: «فکر می‌ کنی فقط تو پدربزرگ داری!»

نکته: براي اين‌ كه در صدر رقابت قرار گيريم، بايد در جست‌ و جوي شيوه‌ هايي بهتر و متفاوت‌ تر باشيم. كاري كه امروز از انجام آن نتیجه می‌ گیریم، شاید فردا نتیجه ندهد.

برگرفته شده از کتاب: “بازیگر زندگی باشیم نه بازیچه آن” ، سعید گل محمدی

درباره‌ی سعید گل محمدی

آواتار سعید گل محمدی
- نویسنده ، مترجم و مدرس در حوزه ی مهارت های زندگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *