روزی روزگاری، زارعی فقیر بود که در لانهی غاز دستپروردهی خود یک تخم زرین درخشان یافت. نخست پنداشت که نیرنگی در کار است؛ اما وقتی تخم را به گوشهای پرتاب کرد این فکر از سرش گذشت که آن را بردارد و بیازماید.تخم، طلای خالص است! زارع نتوانست خوشاقبالی خود را باور کند. روز بعد که دوباره این تجربه تکرار شد، حیرتش فزونی یافت. روزها از پی هم گذشت تا بهسوی لانه بشتابد و تخم طلای دیگری بهدست آورد و بهطرزی افسانهای دولتمند شود، عالیتر از آنکه حقیقت بنماید.
اما هر چه ثروت او بیشتر میشود، حرص و بیصبریاش نیز فزونی مییابد. زارع، ناتوان از اینکه روزبهروز منتظر تخمهای طلا شود، بر آن میشود که غاز را بکشد و همهی تخمهای طلا را یکجا بهدست آورد؛ اما وقتی شکم غاز را پاره میکند، آن را خالی مییابد؛ بیهیچ تخم طلا، و حالا دیگر هیچ راهی برای بهدست آوردن تخمها وجود ندارد. زارع غازی که تخمها را تولید میکرد کشته است.
نکته: در این حکایت، قانونی طبیعی نهفته است که توصیف «اقتدار فردی» است. نگرش بیشتر مردم دربارهی اقتدار فردی مانند تخم طلاست؛ یعنی هر چه بیشتر تولید کنی یا کار انجام دهی، اقتدار بیشتری خواهی داشت؛ اما همانطور که داستان نشان میدهد، اقتدار راستین، کـــُـنــِـش دو چیز است:
آنچه تولید میشود (تخمهای طلا) و سرمایه یا قابلیت تولید (غاز).
اگر الگوی زندگیتان بهگونهای باشد که بر تخمهای طلا تکیه کنید و غاز را نادیده بگیرید، چندی نخواهد گذشت که دارایی یا سرمایهای که تخمهای طلا را تولید میکرد در دست نخواهید داشت. از سوی دیگر، اگر فقط از غاز مراقبت کنید بیآنکه هدفتان حصول تخمهای طلا باشد، چندی نخواهد گذشت که چیزی نخواهید داشت تا بهوسیلهی آن به خودتان یا غاز خوراک برسانید. اقتدار در تعادل نهفته است؛ یعنی در آنچه تعادل میان «تولید» و «قابلیت تولید» میخوانیم، تعادل میان نتایج دلخواه (یا تخمهای طلا) و قابلیت تولید (بهمعنای گنجایش و توانایی یا سرمایهای که تخمهای طلا را تولید میکند).
در حالت کلی سه نوع سرمایه وجود دارد: فیزیکی، مالی، انسانی.
چند سال پیش یک چمنزن برقی خریدم و بیآنکه کاری برای حفظ و نگهداریاش کنم بارها و بارها از آن استفاده کردم. چمنزن بهمدت دو فصل خوب کار کرد، تا اینکه ناگهان خراب شد. وقتی خواستم چمنزن را برای تعمیر ببرم تا تیزش کنم، دریافتم موتورش نیمی از ظرفیت اولیهی خود را از دست داده و دیگر به درد نمیخورد. اگر در مورد قابلیت تولید (حفظ و نگهداری داراییام) درست سرمایهگذاری کرده بودم، هنوز میتوانستم از تولید آن (چمن بریدهشده) بهرهمند شوم. اگر آن را بهموقع تعمیر کرده بودم، وقت و هزینهی کمتری صرف میشد تا اکنون که میبایست چمنزن تازهای را جانشین آن کنم.
در جستجوی ثمرات یا نتایج کوتاهمدت، اغلب داراییهایی ارزشمند (اتومبیل، کامپیوتر، ماشین لباسشویی یا حتی جسم و محیطمان) را نابود میکنیم. حفظ تعادل میان تولید و قابلیت تولید، در استفادهی مؤثر از داراییهای فیزیکی اهمیتی ویژه دارد.
حفظ تعادل در استفاده از داراییهای مالی نیز شایان اهمیت است. چندبار پیش آمده که افراد سرمایهی اصلی را با سود اشتباه گرفتهاند؟ آیا هیچگاه اتفاق افتاده است که برای بالا بردن سطح زندگیتان (بهمنظور کسب تخمهای طلای بیشتر) به اصل سرمایهی خود لطمه زده باشید؟ اصل سرمایه که کاهش یابد، قدرت تولید سود یا درآمد آن کمتر میشود و سرمایهای که تحلیل رود، آنقدر کاهش مییابد تا اینکه دیگر نتواند نیازهای اساسی را نیز برطرف کند.
مهمترین سرمایهی مالی ما، قابلیت تولید ماست. اگر پیوسته برای بهبود قابلیت تولیدمان سرمایهگذاری نکنیم، بهشدت انتخابهای خود را محدود میکنیم و هراسان از وضع شرکت خود یا نظری که رئیسمان دربارهی ما دارد، در وضعیت کنونی خویش محبوس میشویم. از نظر اقتصادی نیز به دیگری متکی میشویم و حالت تدافعی به خود میگیریم.
حفظ تعادل میان «تولید» و «قابلیت تولید»، در زمینهی انسانی نیز اهمیتی اساسی و حتی مهمتر از آن دارد، زیرا در این میان افرادی هستند که داراییهای فیزیکی و مالی را کنترل میکنند.
وقتی در زندگی زناشویی، زن و شوهر به کسب تخمهای طلا و منافع، بیش از حفظ رابطه (که اکتساب تخمهای طلا را ممکن میسازد) علاقه نشان میدهند، اغلب بیاحساس و بیملاحظه میشوند و مهربانیهای کوچک و آدابی را که برای رابطهی عمیق ضرورت دارد، نادیده میگیرند. شروع میکنند به استفاده از اهرمهای مداخله تا یکدیگر را کنترل کنند، بر نیازهای خودشان متمرکز شوند، موضع خود را توجیه کنند و دنبال دلایلی بگردند تا اشتباه طرف مقابل را خاطر نشان سازند. محبت و غنا و نرمی و خودانگیختگی بهتدریج از بین میرود. غاز روزبهروز بیمارتر میشود.
سعید گل محمدی