روزی کلاغی گردویی را به بالای برج یک کلیسا برد ؛ اما ناگهان گردو از نوک کلاغ جدا شد و در شکافی افتاد. گردو ضمن تعریف و تحسین از زیبایی و وقار برج و نوای دلنشین زنگوله هایش خطاب به دیوار برج گفت حال که لطف و عنایت خداوندی شاملش شده و از چنگ کلاغ ظالم رهایی یافته ، او را در میان یکی از شکافهایش خانه دهد. آنگاه در توجیه این تقاضا گفت:
«افسوس که دیگر نمیتوانم در زیر شاخههای سبز پدر پیرم بیفتم و در زمین شخم زده و پوشیده از برگ هایش آرام گیرم. اکنون امیدوارم دست رد به سینهام نزنی ، وقتی اسير نوک کلاغ ستمکار بودم با خود پیمان بستم در صورت گریز از دستش ، تمام عمرم را در سوراخی کوچک سپری کنم.»
دیوار پس از شنیدن وضعیت حزن انگیز کلاغ دلش به رحم آمد و پذیرفت در شکافی به گردو آشیانه دهد. گردو پس از مدتی کوتاه ترک خورد و باز شد. ریشه هایش در میان شکاف سنگ ها رخنه و آنها را از هم جدا کرد. جوانههایش به سوی آسمان سر برافراشت، شاخه هایش تا بالای برج گسترش یافت و برج را احاطه کرد، با ضخیم شدن تدریجی ریشههایش دیوارها تَرَک برداشت، با فشار از هم جدا شد و از جا درآمد. در پایان ، دیوار بسیار دیر و بسیار نالان دربارهی ویرانی اش ناله و مویه سر داد و در مدتي کوتاه به کلی فرو ریخت.
نکته: افراد ناکامی که بین ما زندگی می کنند و تحتتأثیر رویدادها و سوانح مهارناپذیر در پرتگاه ناتوانی و درماندگی فرو می افتند مستحق همه گونه یاری و همدلی هستند ؛ اما بسیارند افرادی که به طور معمول منفی و هراسان و مضطرب اند، خود را بد اقبالِ مادرزاد مینامند و در نتیجه مردم ، رویدادها و اوضاع و شرایطی را دقیقا به سوی خود فرا می خوانند که با توقعات منفیشان همنواست. چقدر خوب بود می توانستیم موانع و مشکلاتشان را مرتفع کرده و مسیر زندگی شان را تغییر دهیم؛ اما اغلب حالات و روحیات آنها بر ما نیز اثر گذاشته و اوضاع و شرایطمان را عوض می کند. علت ساده است، چرا که انسان ها به شدت از روحیات و عواطف و حتی طرز تفکر یکدیگر تأثیر می پذیرند و در این راستا فرد بی ثبات و ناخشنودی که بر روحیاتش کمترین تسلطی ندارد ، در سرایت دادن حالات و روحیات منفی اش به دیگران نیرومندتر است. او اغلب خود را فردی مفلوک و قربانی می نمایاند، به حال خود افسوس می خورد و کوله باری مملو از جراحات و بی عدالتی های گذشته را به دوش می کشد و این استنباط مانع از آن میشود که دریابد ناملایمات زندگی اش ریشه در عملکرد خودش دارد و پیش از آن که شما به ماهیت مسائلش پی ببرید ، ناخوشی او به شما نیز سرایت کرده است. از آنجا که قوهی سنجش و تعقل چنین فردی جای خود را به عواطف و احساسات تند و تعدیل نشده داده است ، تمام استدلال های و تصمیمات او از مجرای احساسات و عواطفش سیراب گشته و از منطق و عقل برکنار است.
خطر سرایت احساسات و هیجانات منفی را دست کم نگیرید. افرادی که با آنان حشر و نشر دارید، نقشی مهم و حیاتی در زندگی تان به عهده دارند. خطر معاشرت با افراد آلوده و مسری آن است که حتی برای خلاص شدن از چنگشان وقت و نیروی قابل ملاحظه ای را تلف می کنید. ناخوشی های واگیردار فراوانی وجود دارد که باید هر یک را شناخت و از آن دوری کرد ؛ اما خطرناک تر از همه ناخشنودی ریشه داری است که فرد متأثر از آن آیه ی یأس می خواند، دنیا را سیاه و تیره می بیند و خود را بدبخت مادرزاد می نامد.
برگرفته شده از کتاب: “عامل تغییر باش نه قربانی تقدیر – جلد اول” سعید گل محمدی
Howdy just wanted to give you a quick heads up. The text in your post
seem to be running off the screen in Ie. I’m not sure if this is a formatting issue or something to do with internet browser
compatibility but I figured I’d post to let you know.
The style and design look great though! Hope you get the issue resolved soon. Cheers
Big thanks, dear friend. Good luck