اينکه تو مرا دوست داشته باشي، بي نهايت محال است! درست مثل اين که صبح ها خورشيد که بيدار مي شود، من صورتش را ببوسم! و شب ها پتوي ماه را من روي تن ِ نقره ايش بياندازم! مثل …
بیشتر بخوانید...افراد موفق را دوست داشته باشید!
به اتاق دخترم كيميا رفتم تا به او شب به خیر بگویم. پتو را روی سرش کشیده بود. وقتی سرش را از زیر پتو بیرون آورد اشک در چشمانش حلقه زده بود. سراسیمه شدم. وقتی …
بیشتر بخوانید...قالبی مخصوصِ تنم
وقتی مرا با دیگران مقایسه می کنی خودم را از دست می دهم و سعی می کنم نقاب های بیشتری بخرم تا برای دیدارهای بعدی مان بیش از پیش بتوانم “دیگران” باشم. از قالبی که مخصوص …
بیشتر بخوانید...به بلندای یک عمر
دیده ای یک وقت هایی که مثلا گرما زده می شوی، هر چه را که خورده ای بالا می آوری؟ دیده ای بعدش چقدر سبک می شوی؟ کاش گاهی که دنیا زده می شویم نیز یک سری چیزها را …
بیشتر بخوانید...چتر رنگی رنگی
چند وقتی می شود که تصمیم گرفته ام تمامت کنم ، به گمانم موفق شده ام. از ظاهرت شروع کردم ، مثل این شخصیت های کارتونی که تغییر می کنند تغییرت دادم. از موهای سرت شروع کردم بدون مو تصورت کردم ، بینی …
بیشتر بخوانید...سال های کودکی
یاد کودکی هایمان بخیر ، کفش های سفید کوچک مان را به پا می کردیم لباس های عروسکی مان را می پوشیدیم ، موهایمان را می بافتیم و بخاطر ظاهر عروسکی مان ، عروسکانه می رقصیدیم. آنقدر به چیزهای …
بیشتر بخوانید...به روزهایم رنگی دگر بده
بنشین کنارِ صبحهایم ، تازه کن ، همه ی رنگ های طلوع را به روزهایم رنگی دگر بده چقدر… این صبح به تو می آید… مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...دمِ درِ ششمین خانه
قرارمان باشد بیست سال بعد، درون همان کوچه ی قدیمی. من از پیچ کوچه می آیم… دم در اولین خانه که نه، دوّمین و سومین خانه هم نه، درستْ می شود ششمین خانه، دم در ششمین خانه می …
بیشتر بخوانید...نانوشته های دل
عصیان می کند این نانوشته های من در دل، بگذارید… این شعر مرا از من بگیرد کسی چه می داند شاید تو در واژه هایم پیدا شوی مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...خودت را دوست داشته باش
عزیز من، پچ پچ این مردم زمانی آغاز شد که تو یادت رفت بگویی: چقدر دوستم داری. و من ایستاده خندیدم به پچ پچ حرف آدم ها. حرف آدم هایی که رها کردن را بلد …
بیشتر بخوانید...