با استکان قهوه عوض کن دوات را بنویس توی دفتر من چشم هات را بر روزهای مرده تقویم خط بزن وا کن تمام پنجره های حیات را خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم …
بیشتر بخوانید...هیچ خیابانی مرا به او نمی رساند
فنجانی چای می نوشم و به خود می گویم در این عصرهای تنهایی که هیچ خیابانی مرا به او نمی رساند و هیچ کوچه ی بن بستی نشان از طعم لبهایش ندارد دیگر چه سود …
بیشتر بخوانید...برقِ موهای تو ماشه را به لکنت انداخت
شکایتی ندارم خودم را تحویل میدهم به اينترپل و اعتراف می کنم؛ روی پل هوایی برقِ موهای تو ماشه را به لکنت انداخت مرا توى اتوبان عقربهای که كج كرده بود راه سوی ترقه بازیِ …
بیشتر بخوانید...نسبت من به تو…
نسبت من به تو آکواریوم است به دریا ثانیه به سال نطفه به کهنسال… نسبت من به تو مدتهاست که بلاتکلیف است… مونا مهرپور
بیشتر بخوانید...مادرم می گفت باران نام زنی ست
مادرم میگفت باران نام زنیست که گاهی به خیابان میآید و زنبیلش را در صفهای روزانه و ماتیکش را پشت ابرها جا میگذارد مادرم میگفت هیچکدام از زنان شهر سهم تو نخواهند بود یا حتا …
بیشتر بخوانید...اینجا رفتن ها خوب نیستند
نمی دانم روزی که خدایم بخواهد چراغ زمین را برای همیشه خاموش کند. از کجا شروع به جمع کردن می کند؟ نمی دانم آن روز دلش می گیرد یا نه؟ نمی دانم آن روز برای …
بیشتر بخوانید...با یافتن چشمِ تو آرام گرفتم
ای بکرترین برکه! هلا سوره ی صافی پرهیز کن از این همه پرهیزِ اضافی داغی بزن از بوسه به پیشانیِ سردم بدنام که هستیم به اندازه ی کافی تلخينه ی آمیخته با هر سخنت را صد شُکرِ …
بیشتر بخوانید...از لابه لای چشمانت
خورشید امروز از لابه لای چشمانت به من سلام می دهد مگر می شود تو باشی و صبحهایم به خیر نشود! مريم پورقلی
بیشتر بخوانید...تمام رودخانه را یک جا سر می کشیدم تا خشکسالی به شهر بزند
اگر آن شب که قرص ها را روی پل به آب بخشیدم می دانستم از آمدنت خبری نیست تمام رودخانه را یک جا سر می کشیدم تا خشکسالی به شهر بزند. آن قدر دلتنگت شدم …
بیشتر بخوانید...من که دربندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود دوستان رو به رو …
بیشتر بخوانید...