میان صبحهایم بنشین آفتاب شو تویِ چشمهایم برقص… تو همان صبحِ اتّفاقی، دُچار باید شد به بودنت…! مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...گلدانی دمِ خانه ی دلم
یکی هست هر صبح گلدانی دم خانه ی دلم می گذارد در می زند دور می شود و من بی تفاوت به پیرزن خسته ی آنسوی پنجره ام زل می زنم که قرن هاست منتظر …
بیشتر بخوانید...امید به اینکه در بزند زنده میداردم…
هر چه نزدیکتر به جایی میشوی که پندار دور بودنش را داری خودت را تنهاتر پیدا میکنی گهگاهی به بیگاهیهای اتفاق نیفتاده دل میبندی غافل از اینکه بستن کار عبثیست حال چه بند کفش پنجره …
بیشتر بخوانید...آرزو کردم آرزویت باشم…
آرزو کردم بهار در بِزَنَد و خانه ات همین نزدیکی ها باشد… آرزو کردم همیشه در را که باز می کنی کسی با شکوفه ها شگفت زده ات کند… در را که باز می کنی …
بیشتر بخوانید...فكر من باش، كه من فكر توام
گفتاري در توانمندسازي انسان و جامعه شادي چيزي است كه به انسان آرامش توأم باهيجان ميبخشد و همچون نيرويي بسيار قدرتمند، فرد را به سوي عملكرد و بازدهي هرچه بيشتر و مؤثرتر سوق ميدهد. شادي …
بیشتر بخوانید...تو سرزمین منی…
کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم که در عروسی اموات، قند ساییدم که روز تاجگذاری ام تخت و تاجم رفت که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام …
بیشتر بخوانید...ترانه ای از امواج گیسوانت
به دستانم صلیبی از چشمانت بسته ام ترانه ای از امواج گیسوانت تنم را می خواباند روحم را به خراب آبادِ دلت می بری آنجا که تو هستی، دل به سراپای قامتت اقامه می بندد …
بیشتر بخوانید...هوای فاصله ابری ست
صدای باران را می شنوی! هوای فاصله ابری ست؛ قهوه ی تلخ ناباوریت را سر بکش، صندلی بی تفاوتی ات را کنار بزن، تا آغوش زرد من، تنها، یک بوسه باقی ست… پارمیس وَردی پناه
بیشتر بخوانید...شعرهایم را آژیرها هر روز عربده میزنند
مهم کلاسِ تاریخ فلسفه بود مهمِ بعدی که راه می افتادیم در خیابان پاریسی زیر چهار راه اول دور همان میز کافه ایتالیایی که حتا نزدیک پنجره نبود همان روزهایی که نه تو بلشویک بودی …
بیشتر بخوانید...حرف که می زنی بهار می شود
حرف که می زنی آفتاب از لبهایت می چکد! برف از خجالت، آب می شود! و زمستان آذوقه اش تمام می شود کوله اش را از برف پر می کند و دور می شود… حرف …
بیشتر بخوانید...