روزی مورچه ای ، دانه ی درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت. از او پرسیدند: کجا می روی؟ گفت: می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهری دیگر زندگی می کند، …
بیشتر بخوانید...دوستت دارمِ تو
در من صورتکی هست که هنوز هم بقایِ دوستت دارمِ تو لبخند را بر روی گونه اش چال می کند مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...کنار دلواپسیِ عصرهایم
من اینجا کنار دلواپسیِ عصرهایم قدم می زنم حوصله ی دلتنگی را می شکنم برای خودم یک فنجان چای لیمویی می ریزم و غروبْ لحظه هایم را با اُفولِ آفتاب به تماشا می نشینم چایْ …
بیشتر بخوانید...سلام مرا به نبودنت برسان
نامهربان جان، سلام امروز برایت نامه نوشتم. می خواستم بروم کبوتر را بیاورم و نامه را به پایش ببندم. اما کلاغ ها خبر آورده انده که دیگر جای همیشگی نیستی. بیچاره کبوتر اسیر می شد. بخاطر همین نامه …
بیشتر بخوانید...کنارم بنشین
امشب کنارم بنشین و از نبودنت بگو از نبودن هایی که آزارم داد از کوچه های خلوتی که پا برهنه به دنبالت دویدم از چمدان هایی که دیدم و فرار کردم از زنی غمگین که …
بیشتر بخوانید...هوای دلم را نگه دار
در من جا مانده ای حقیقت این است تو هستی و من در خود گرفتارم باید تو را دوست بدارم باید … باید … در تو زندگی کنم بی تو شاید تنها جسمی باشم در …
بیشتر بخوانید...خیال داشتنت
من آنقدر برای این روزهای نداشتنت اشک ریخته ام…که حالا دیگر حتی با نوشتن هم نمی توانم وسعت دلتنگیم را فریاد بزنم. این اواخر… خیال داشتنت آنقدر پیر شده بود که عاقبت افسرده شد و مُرد. بیچاره …
بیشتر بخوانید...حوالی چشم های تو
در عصرهایم پیدا شو همین امروز که من در حوالی چشم های تو خود را گم کرده ام چند ساعتی خودت را به من قرض بده بگذار تمام من روی شانه های تو دلتنگی اش …
بیشتر بخوانید...تو را باید دوباره سرود
نه غزلی نه قصیده نه مثنوی تو را باید دوباره سرود بی وزن، بی قافیه تو را باید با سپید قلم زد رها ، رها، رها… مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...لبخندهای تو
صبح به ترانه عاشق مي شوم و به آفتاب و به لبخندهاي تو اين صبح مال توست و مال من بيا زندگي کنيم ميان دو نگاه… هر لحظه که باشي صبح همان يک دم است …
بیشتر بخوانید...