میان صبحهایم بنشین آفتاب شو تویِ چشمهایم برقص… تو همان صبحِ اتّفاقی، دُچار باید شد به بودنت…! مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...حرف که می زنی بهار می شود
حرف که می زنی آفتاب از لبهایت می چکد! برف از خجالت، آب می شود! و زمستان آذوقه اش تمام می شود کوله اش را از برف پر می کند و دور می شود… حرف …
بیشتر بخوانید...بغض های میانِ دیوار
زن ها بی حوصلگی شان را می شویند و بغض شان را در میان دیوار ها پهن می کنند و با آفتاب ِ دوباره لبخند می زنند. شیما صادقی
بیشتر بخوانید...حوالی ِ چشمانت
هر روزم “به خیر” می شود اگر آفتاب از حوالی چشمانت طلوع کند مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...امروز آغاز توست
ندایی بده شوری به پا کن آفتاب آمده امروز صبحی دگرست و خورشید برای تو قدح قدح نور می پاشد با چشمانت به صبح سلام کن امروز آغاز توست مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...کنار دلواپسیِ عصرهایم
من اینجا کنار دلواپسیِ عصرهایم قدم می زنم حوصله ی دلتنگی را می شکنم برای خودم یک فنجان چای لیمویی می ریزم و غروبْ لحظه هایم را با اُفولِ آفتاب به تماشا می نشینم چایْ …
بیشتر بخوانید...لبخندهای تو
صبح به ترانه عاشق مي شوم و به آفتاب و به لبخندهاي تو اين صبح مال توست و مال من بيا زندگي کنيم ميان دو نگاه… هر لحظه که باشي صبح همان يک دم است …
بیشتر بخوانید...تپش های شيرين
عصرهايي هم هست که دلم زل مي زند به نبض تشنه ي آفتاب، گرم مي شوم از تپش هاي شيرينش، کاش چون آفتاب بودي در اين عصرهاي خسته کم مي تابيدي، اما گرم مي ماندي …
بیشتر بخوانید...خوشبختی را زمزمه کن
صبح است پنجره را بگشای دیدگانت را به آفتاب گره بزن و برای امروزت خوشبختی را زمزمه کن امروز خدا لبخندش را به تو می بخشد، تو به زندگی به وسعت یک لبخند بدهکاری مریم …
بیشتر بخوانید...کتاب زندگی
در کـــتــاب چــهـار فـــصل زندگی صـفحـه ها پشت سـر هـم مـی روند هریک از این صفحه ها یک لحـظه اند لـحظـه ها بـا شـادی و غـم می روند آفـــتــاب و مــاه یــک خـط در مـیان …
بیشتر بخوانید...