غازی در چمنزاری داشت ميچريد كه يكباره با خود پنداشت اسبی در همان حوالی به او بیحرمتی كرده است. به همین دلیل به اسب نزدیک شد و گفت: «یقین دارم در قلمرو حیوانات نسبت بهتو …
بیشتر بخوانید...بخشش
دو دوست با پای پیاده از جادهای در بیابان عبور میکردند. در بین راه، سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.یکی از آنها از سر خشم، بر چهرهي دیگری سیلی زد. دوستی که …
بیشتر بخوانید...مسافرت
مدیر به منشی میگوید: « برای یک هفته باید بریم مسافرت، کارهات رو روبراه کن. » منشی به شوهرش زنگ میزند و میگوید: « من باید با رئیسم بروم سفر کاری، کارهات رو روبراه کن. …
بیشتر بخوانید...گربه را دم حجله کشتن
این بازی از من «والد ِ خشن» و حسود صادر می شود. او سعی دارد در همان برخورد اول، قدرت و موقعیتش را به طرف مقابل تفهیم و اثبات کند. هر گروه یا فردی میتواند …
بیشتر بخوانید...تخم طلایی
روزی روزگاری، زارعی فقیر بود که در لانهی غاز دستپروردهی خود یک تخم زرین درخشان یافت. نخست پنداشت که نیرنگی در کار است؛ اما وقتی تخم را به گوشهای پرتاب کرد این فکر از سرش …
بیشتر بخوانید...