آدمی راه میرود و این عجیب نیست اما آدمی راه میرود تکههای خود را جمع میکند در لولهی اسلحه شکاری شاید بخواهد به سمت ماه شلیک کند یا وسط اقیانوس وسط یکی از همین جنگها …
بیشتر بخوانید...جنگیدم و به گنج ِ تو فرمانروا شدم
آغوش تو چقدر می آید به قامتم در آن به قدر ِ پیرهن ِ خویش راحتم می پوشمت که سخت برازنده ی منی امشب به شب نشینی ِ خورشید دعوتم با خود تو را به …
بیشتر بخوانید...جنگ برای “عشق”
يکي “تپانچه” مي نواخت! يکي “کمانچه” هر دو آهنگ داشت! اولي دلخراش و ديگري موزون و دلخراش تر نقطه ي تمايز اما “هدفی” خاص بود! يکی عشق برای “جنگ” ، و ديگري جنگ براي “عشق” …
بیشتر بخوانید...دستکش های جنگ
بعضی از صبح ها که چشمانمان را باز می کنیم، ممکن است بگوییم: خدایا شکرت که شب گذشت. زیرا، بعضی از شب ها آن قدر دیر می گذرد که دوست نداری صبحی دیگر بیاید تا …
بیشتر بخوانید...لعنتی ترین دوست داشتنی
“من” آغاز یک زندگی ام. “تو” آغاز یک سرنوشت هستی. من برای رسیدن به تو تلاش می کنم. و تو… تو همان لعنتی ترین آدم دوست داشتنی هستی که قدم هایت را کنارم محکم تر …
بیشتر بخوانید...یک صبر کن و هزار افسوس مخور
در زمان های دور پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این …
بیشتر بخوانید...