بیا به مرکز شهر برویم. به نقطه ی کور ِ چشم زمین. برحسب اتفاق، با من هماهنگ شو! روزی که خودم هم نمی دانم، در ساعتی که حواسم نیست! با من قدم بزن… از شمارش معکوس ِ چراغ عابر، جایی که …
بیشتر بخوانید...نجات از آتش
زوجي به نام جان و مري، خانه اي مجلل و پسر و دختري دوست داشتني داشتند. جان شغل خوبي داشت و از او خواسته بودند براي يك مسافرت تجاري چند روزه به شهر ديگري برود. …
بیشتر بخوانید...چگونه با آرامش بمیریم؟!
این بدترین شرایطی ست که می توانم داشته باشم ، هیچگاه مدیریت بحران را تمرین نکرده ام ، اصلا نمی دانم بحران چیست. اگر در کودکی زخم زانوهایم را هزار بار شست و شو نمی دادند. اگر به محض …
بیشتر بخوانید...هوای دلم را نگه دار
در من جا مانده ای حقیقت این است تو هستی و من در خود گرفتارم باید تو را دوست بدارم باید … باید … در تو زندگی کنم بی تو شاید تنها جسمی باشم در …
بیشتر بخوانید...زندگی رهگذر تجربه هاست
زندگی رویش یک حادثه نیست زندگی رهگذر تجربه هاست تکه ابری ست به پهنای غروب آسمانی ست به زیبایی مهر بارگاهی ست ز دریای حضور زندگانی چون گل نسترن است باید از چشمه جان آبش …
بیشتر بخوانید...تو یک عقابی، پس به پرواز بیاندیش!
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه …
بیشتر بخوانید...پیروزی در کنار هم
چند سال پیش در جریان بازی های پارا اُلمپیک (اُلمپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دوی ۱۰۰ متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند …
بیشتر بخوانید...هوش خوش بینی
حقایق طاقت فرسای زندگی روزمره، فضای کمی برای خوش بینی باقی می گذارد. خبرهای متفاوت به این دلیل بر سر زبان ها می افتند که نشانه هایی از إعمال خشونت، و خون و خونریزی در …
بیشتر بخوانید...به تئاتر نرو!
روزی هنرپیشهای به نام «چارلز کوبرن» تعریف میکرد که چگونه پدرش دربارهی شرّی که بهخصوص در تئاترهای شهر وجود داشت، به او هشدار میداد. پدرش مردی بسیار مذهبی بود. او از پدرش پرسید: «منظورتان چه نوع …
بیشتر بخوانید...زندگی یک سفر است
حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانه ایم موجودی بی نظیر و بی تشابه و آرمانهای خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن …
بیشتر بخوانید...