آمدند، ماندند، صدای نفس هایشان اذیتمان کرد. به دلهایمان نچسبیدند. به زور از دنیایمان بیرونشان کردیم آدم بدِ یِ قصّه یشان شدیم اما ما بد نبودیم. آمدند، قدم زدند، مدتی بعد رفتند. دلهایمان برایشان تنگ شد. از دور برایشان مُردیم اما نداشتیمشان. آن ها آدم های بدی نبودند فقط …
بیشتر بخوانید...به حرف هایم اعتماد کن دلم
تا به حال از تمام حس های دنیا عقب مانده ای؟ تا به حال نسبت به تمام حس های دنیا بی حس شده ای؟ تا به حال خودت را در آغوش گرفته ای؟ حالا، من …
بیشتر بخوانید...به وقت انسانیت
می گویند: ساعت به وقت انسانیت مرده است اما دروغ می گویند ساعت به وقت انسانیت را کشته اند با دروغ هایشان با تهمت هایشان با غیبت هایشان با زیر پا له کردن همدیگر با …
بیشتر بخوانید...مثل پیرمرد همسایه
شاید سال ها بعد وقتی که موهایم سفید شد من هم مثل پیرمرد همسایه آلزایمر گرفتم. آن وقت حتما نسبت به آهنگ موردعلاقه ام بی تفاوت می شوم و دیگر طعم تلخ چای حالم را …
بیشتر بخوانید...خیال داشتنت
من آنقدر برای این روزهای نداشتنت اشک ریخته ام…که حالا دیگر حتی با نوشتن هم نمی توانم وسعت دلتنگیم را فریاد بزنم. این اواخر… خیال داشتنت آنقدر پیر شده بود که عاقبت افسرده شد و مُرد. بیچاره …
بیشتر بخوانید...دنیای خاکستری آدم ها
دنیای خاکستری آدم ها جای خوبی ست، روزهای خوبمان بی شمارند، اما دروغ چرا؟ روزهایی هم هست که دلهایمان می گیرد، دلهایمان تنگ می شود، دلهایمان می شکند. الهی برای دل های شکسته مان بمیرم. آدم ها یک روز صبح …
بیشتر بخوانید...