موهایم را پریشان کردم، چشمانم را بستم، دستهایم را در آغوش کشیدم، و زمزمه کردم تو را ؛ در میان این همه نداشتنت، چه ساده تو را دارم؛ تو همین جایی، در همین حوالی، در …
بیشتر بخوانید...از همین جایی که هستی!
یکی از دوستان شیوانا صنعتگری ماهر در شهری دور بود. روزی شیوانا از آن شهر میگذشت. نزد دوست صنعتگرش رفت. صنعتگر با خوشحالی شیوانا را نزد خود برد و در حین پذیرایی سفره دلش را …
بیشتر بخوانید...آدم ها تغییر نمی کنند!
آدم ها تغییر می کنند. این چرت ترین جمله ای ست که تا به حال در عمرم شنیده ام.آدم ها تغییر نمی کنند، این من هستم که تغییر می کنم. مگر تو همان آدمی نبودی …
بیشتر بخوانید...