آدمی راه میرود و این عجیب نیست اما آدمی راه میرود تکههای خود را جمع میکند در لولهی اسلحه شکاری شاید بخواهد به سمت ماه شلیک کند یا وسط اقیانوس وسط یکی از همین جنگها …
بیشتر بخوانید...تصمیم های خوب من(قسمت دوم) – کورِ خود و بینای دیگران نباشیم
خودکار را روي ورقه ي امتحان گذاشته بودم و به پشتي صندلي تکيه داده بودم. گوش هايم را تيز کردم تا بشنوم آقاي ذاکر به دوستم چه مي گويد. حدود چهل و پنج دقيقه از …
بیشتر بخوانید...مادرم گفت شاعر نشو بدبخت می شوی
مادرم گفت حبیب شاعر نشو بدبخت می شوی ولی هر روز در بشقابم کلمه هایی می ریخت که برای درکشان باید شعر می ساختم این قدر کلمه به من خوراند که در سلول هایم جمله …
بیشتر بخوانید...راه های نرفته
به خودت فکر کن. به چند سال بعد، به صورتت. چروک هایی که هیچ کس به گردن نمی گیرد. شانه ات که اگر لرزید زیر سر کسی نباشد! به راه های نرفته، اشتباه های ریز …
بیشتر بخوانید...افراد شاد چه کارهایی انجام نمی دهند؟
بسیاری از مردم باور دارند که شاد بودن، داشتن یک خانه ی بزرگتر، ماشین بهتر و یا درآمد بیشتر است و همه چیز شامل داشتن موارد بهتر، سریعتر، بالاتر و یا بزرگتر است. اما ثابت شده است که …
بیشتر بخوانید...روزی دو شعر کمتر
کم کم فراموش کردنت آغاز مي شود! ساعتي بيست دقيقه کمتر به تو فکر مي کنم. شب ها يک ساعت زودتر مي خوابم! روزي دو شعر کمتر مي گويم! هفته اي هفت عکس تو را، از حافظه ي تلفنم پاک مي …
بیشتر بخوانید...يورشِ فكر
… ميگفت: هفدهساله كه بودم يك روز درحاليكه پدر و مادرم براي خريد از خانه خارج شده بودند، وسوسه شدم و ماشين پدرم را كه در حياط خانه پارك شده بود، روشن كردم و حركت …
بیشتر بخوانید...دوست داشتن
فکر کن در این سمت جهان، من همان تصویری را ببینم که تو در خلوتت تماشا می کنی. فکر کن من به همان چیزی بخندم که تو در تنهایی ات به آن گریه می کنی. …
بیشتر بخوانید...