یکی هست هر صبح گلدانی دم خانه ی دلم می گذارد در می زند دور می شود و من بی تفاوت به پیرزن خسته ی آنسوی پنجره ام زل می زنم که قرن هاست منتظر …
بیشتر بخوانید...شعرهایم را آژیرها هر روز عربده میزنند
مهم کلاسِ تاریخ فلسفه بود مهمِ بعدی که راه می افتادیم در خیابان پاریسی زیر چهار راه اول دور همان میز کافه ایتالیایی که حتا نزدیک پنجره نبود همان روزهایی که نه تو بلشویک بودی …
بیشتر بخوانید...درست نیمه های شب
نیمه ی شب اندوه دو چندان می شود و دلشوره به اوج می رسد درست نیمه های شب سایه ای از پشت تمام پنجره ها رد می شود می رود و رفتنش هیچ وقت بند …
بیشتر بخوانید...خوشبختی را زمزمه کن
صبح است پنجره را بگشای دیدگانت را به آفتاب گره بزن و برای امروزت خوشبختی را زمزمه کن امروز خدا لبخندش را به تو می بخشد، تو به زندگی به وسعت یک لبخند بدهکاری مریم …
بیشتر بخوانید...