یکی هست هر صبح گلدانی دم خانه ی دلم می گذارد در می زند دور می شود و من بی تفاوت به پیرزن خسته ی آنسوی پنجره ام زل می زنم که قرن هاست منتظر …
بیشتر بخوانید...مدير ورشكسته
مدير شرکتي روي نيمکتي در پارک نشسته بود و سرش را بين دستانش گرفته بود و به اين فکر مي کرد که آيا مي تواند شرکتش را از ورشکستگي نجات دهد يا نه. بدهي شرکت …
بیشتر بخوانید...