بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا | دکتر زندگی

بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا

پیرمرد خوش برخورد و ملیحی هر از گاهی برای فروش اسباب و اثاثیه به عتیقه فروشی ای در یکی از خیابان های شهر مراجعه می کرد. یک روز زن عتیقه فروش پس از خروج پیرمرد از مغازه به همسرش گفت:“دلم می خواست به پیرمرد بگویم چقدر انسان خوش برخورد و نازنینی ست و چقدر از دیدنش روحیه می گیرم”.
عتیقه فروش پاسخ داد: ” حق با توست. این دفعه که آمد، به او بگو”.
تابستان سال بعد، دختر جوانی وارد عتیقه فروشی شد و پس از معرفی خود به عنوان دختر همان پیرمرد خوش برخورد و ملیح اظهار داشت که پدرش چندی پیش دار فانی را وداع گفته است.
زن عتیقه فروش، آخرین گفت و گوی خود و همسرش را پس از خروج پیرمرد از مغازه برای او تعریف کرد. دختر، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گریه کنان گفت: ” آه، ای کاش این را به او می گفتید چون خیلی در روحیه اش تاثیر می گذاشت. آخر آدمی بود که نیاز داشت تا اطمینان حاصل کند که دوستش دارند”.
عتیقه فروش بعدها می گفت: ” از آن روز به بعد، هر حرکت یا جنبه ای از مردم را که به نظرم خوب و خوشایند می آید، به آنها ابراز می دارم. چون امکان دارد که فرصت دیگری برایم پیش نیاید”.

هم محبت جان ستاند هم محبت جان دهد
بـی مـحــبت هـیـچ کــاری بـر نـمـی آیـد مـرا
شربـت شهد شهادت کی به کــام دل رسـد
ضربتـی از عــشق تا بـر ســر نـمـی آید مـرا
فیض کاشانی [۱۰۵۸- ۹۷۷]

زندگی تان مملو از مهربانی

درباره‌ی صابر خطیری

صابر خطیری
- پژوهشگر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *