درویشی نزد بخیل معروفی رفت و از او حاجتی خواست. بخیل گفت: «تو اول یک حاجت من را برآورده کن تا هر حاجتی که عرضه کنی برآورم.»
درویش گفت: «بفرمای که آن حاجت چیست؟»
بخیل گفت: «اینکه هرگز از من حاجت نخواهی.»
نکته: بخل و خست نتیجهي کمبود و پوچی و خودبینی است. زندگی از قواعدی مشخص و صریح تشکیل شده است. یکی از آنها این است: شما آنچه ندارید نمیتوانید ببخشید.
ذات نایافته از هستیبخش
کی تواند که شود هستیبخش
لیوان خالی، چيزي برای عرضه ندارد، همانطور كه ما بهاندازهي داشتههایمان میتوانیم ببخشیم. به میزان عشقی که در وجودمان داريم، قادر به عشقورزي هستیم. همانقدر که احساس امنیت میکنیم، میتوانیم امنیت ببخشیم، بهاندازهای که از آرامش و شادی برخورداریم، ميتوانيم آرامش ببخشيم. فرد تنگدست، دستی گشاده ندارد. انسان محتاج نميتواند حاجت کسی را برآورده سازد. بینوا نمیتواند کسی را به نوا برساند.
منبع : کتاب “عامل تغییر باش نه قربانی تقدیر (جلد سوم) “، سعید گل محمدی