شرایط عجیب آدم ها | دکتر زندگی

شرایط عجیب آدم ها

آدم ها یک روزی، خیلی بیمار می شوند. آدم ها در بستر بیماری، یاد خیلی چیزها می افتند. آدم ها در بستر بیماری، به این فکر می کنند که عمرشان به زودی تمام می شود و به زودی زیر خروارها خاکِ سرد، دفن می شوند.آن ها به این فکر می کنند که چرا حالا آن قدر تنها هستند، چرا کسی نیست که دست های لرزانش را بگیرد. بعد هم به این نتیجه می رسند که هر چه کرده اند، خودشان با خودشان کرده اند. به این باور می رسند که بدی از خودشان بوده، خودشان دو روزه دنیا را به دیگران آزار رساندند.

دوستی کردن برای خودشان سخت بود، مثل همان دخترک چشم رنگی او هم روزی به این باور خواهد رسید که دنیا بسیار نامهربان تر و پرقدرت تر از اوست. روزی دنیا زمینش می زند. روزی او ناتوان تر از آن است که تنهایی از جایش بلند شود. یک روز می گوید:

ای کاش به دیگران لبخند می زدم. ای کاش… اما افسوس که او نمی داند دنیا برای پشیمانیِ او جایی ندارد.

کم کم به این باور می رسیم که همه ی آدم ها خوب هستند اما هر کس طبق شرایطش مجبور می شود بد باشد و بدی کند. دل بشکند و دل بسوزاند.

بد بودن آدم ها تقاضای شرایطشان است و این روزها انگار، شرایط ها به طرز عجیبی آدم ها را به بدی می کشانند.

ارغوان بشیری

درباره‌ی ارغوان بشیری

آواتار ارغوان بشیری
شاعر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *