تعصب | دکتر زندگی

تعصب

مردی ثروتمند در میامی وارد رستوران شد. نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌ پوست)، در گوشه‌ ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به متصدی رستوران فریاد زد، “برای همه کسانی که اینجا هستند نوشیدنی می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!”

متصدی رستوران پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند نوشیدنی رایگان داد، جز زن آفریقایی. زن سیاه‌ پوست به جای آن که مکدّر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، “تشکر می‌کنم.”

مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگر بار نزد متصدی رستوران رفت و کیف پولش را در آورد و با صدای بلند گفت، “این دفعه بطری نوشیدنی به اضافه ی غذای مجانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است.”

متصدی رستوران پول را گرفت و شروع به دادن غذا و نوشیدنی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا و نوشیدنی به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، “سپاسگزارم.”

مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی متصدی رستوران خم شد و از او پرسید، “این زن سیاه‌ پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌ کند و لبخند می‌ زند و از جای خود تکان نمی‌ خورد.

“متصدی رستوران لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت: “خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.”

شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌ کنند ندانسته به نفع ما باشد.

مولوی نیز معتقد است:

سخت‌ گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون‌ آشامی است

درباره‌ی دکتر زندگی

دکتر زندگی
خانواده، عشق، تحول، موفقیت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *