به ساعتت نگاه نمی کنی و نمی دانی ضربان نبض این دقایق چه کند می گذرد. و من ایستاده در میان گندمزارهای طلایی، ضربانِ نبض هایی را می شمارم که از بدکرداری روزگار سخن می …
بیشتر بخوانید...تپش های شيرين
عصرهايي هم هست که دلم زل مي زند به نبض تشنه ي آفتاب، گرم مي شوم از تپش هاي شيرينش، کاش چون آفتاب بودي در اين عصرهاي خسته کم مي تابيدي، اما گرم مي ماندي …
بیشتر بخوانید...