دیروز برای خرید منزل به یکی از فروشگاههای بزرگ نزدیک خانه رفته بودم که یکی از دوستان قدیمیام بابک را دیدم. دوستی ما به ده سال پیش، در دوران دانشجویی برمیگشت. من و بابک در رشتهی مهندسی تحصیل میکردیم و هماتاق بودیم. یادم میآید در آن زمان من و بابک مثل بسیاری از جوانان، در انتخاب شغل آینده مردد بودیم. از آنجا که زمان انتخاب رشتهی دانشگاه اطلاعاتمان کم بود و به اصرار خانوادههایمان این رشته را انتخاب کرده بودیم، به رشتهمان علاقهای نداشتیم. بابک که پس از گذشت پنج ترم از این وضعیت خسته شده بود درس را نیمهکاره رها کرد و به کسبوکار مورد علاقهاش روی آورد. من هم هر جور بود مدرکم را گرفتم و با هزارتا آشناتراشی، در یک شرکت استخدام شدم و بعد از چند سال، هنوز همان کارمند ساده هستم.بابک که از دیدن من خیلی خوشحال شده بود دربارهی اتفاقاتی که بعد از ترک تحصیل رخ داده بود این طور تعریف کرد:
«اول برای یک شرکت بازرگانی بازاریابی میکردم. با توجه به پشتکار و علاقهای که داشتم خیلی سریع توی این کار جا افتادم، بهطوریکه اغلب شرکتها و بازاریها منو میشناختند. بعد از دو سال که دیدم این کار درآمد خوبی داره، ولی بیشتر سودش رو شرکت میبره، تصمیم گرفتم سرمایهای جمع کنم و حالا که راه و چاه رو یاد گرفتم، برای خودم کار کنم. با پساندازی که طی این دو سال جمع کرده بودم و وامی که از بانک گرفتم سرمایهای جور کردم. از تهران لوازم میآوردم و بین مشتریها پخش میکردم و همین کار باعث افزایش درآمدم شد، تا جاییکه الان بعد از چند سال کار و تلاش مستمر، نمایندگی انحصاری چند برند معروف رو در شهرمون دارم و پانزده کارمند در شرکتم مشغول به کار هستند و هر روز که میگذره، الحمدالله با توجه به علاقهای که به این کار دارم پیشرفتم بیشتر میشه و درآمدم بالاتر میره. راستی، سال گذشته در رشتهی مدیریت بازاریابی و فروش در مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شدم و چند ساعتی در هفته تدریس هم میکنم.»
پس از تعریف خاطرات بابک، چند دقیقهای به گپوگفت گذشت. بعد، از بابک خداحافظی کردم و از فروشگاه خارج شدم. درحالیکه پیاده به سمت منزل میرفتم و از اینهمه پیشرفت بابک شگفتزده شده بودم، به یاد صحبتهای یکی از شخصیتهای موفق افتادم که میگفت:
«برای علاقهتان کار کنید؛ پول و شهرت به دنبال شما خواهد آمد.»
منبع: مجله راز، ابوالفضل قلیپور