آیا تا به حال دقت کردهاید که علت ترمز زدن و سست شدن و درجا زدن خیلیها در زندگی ترس از یک توهم به ظاهر منطقی به نام “اگر نشود!؟” است؟
نمونههای این ترس توهمی در جامعه آنقدر زیاد است که هر شخصی میتواند هزاران مثال موردی برای آن در زندگی خود و اطرافیانش پیدا کند. دانشآموزی مشغول درس خواندن است. شوق و شور و انگیزه او بینهایت است. اما به دلیل یک استدلال به ظاهر منطقی که از جایی به ذهن او راه مییابد ناگهان متوقف میشود و دست از تلاش برمیدارد. وقتی پای صحبت این دانشآموز جا زده و مستاصل مینشینی میبینی که او دنبال جوابی برای یک سوال میگردد؟! جوابی که مطمئن است اگر پیدا کند میتواند با شوق و شوری چند صد برابر به سراغ درس و مشق برود. آن سوال این است که اگر من درس بخوانم و به هزار و یک دلیل در کنکور قبول نشوم چه میشود؟!
هر پاسخی که شما به این دانشآموز ترسیده از “اگرنشود…!؟” بدهید باز نمیتواند او را آرام سازد. اگر به او بگویید میتواند سال دیگر امتحان بدهد باز میپرسد اگر سال دیگر هم نشد چی؟ در واقع تصور و تجسم “اگه نشه…!؟” آنقدر قوی و قدرتمند است که میتواند قویترین مردان عالم را هم زمینگیر کند و از تلاش باز دارد.
- به نظر شما علت اینکه خیلی از افراد حاضرند بیکاری را تحمل کنند و دست به کار و اشتغالی جدید نزنند چیست؟
- پای صحبت این افراد درمانده و مستاصل بنشینید و از آنها سوال کنید چرا سراغ کاری نمیروند؟!
میبینید که همگی یک جواب یکسان در آستین دارند، آنها بلافاصله به شما میگویند اگر برای این کار جدید وقت گذاشتیم و هزینه و سرمایه خود را هدر دادیم و جواب نگرفتیم چه خاکی بر سر بریزیم؟! و چه تضمینی وجود دارد که وضعمان از همینی که هست بدتر نشود؟
خوب توجه کنید! اینجا هم تصور “اگه نشه!؟” باعث توقف و بیحرکتی و بیواکنشی شده است و به صورت یک مانع جدی جلوی هر نوع تلاش و کوششی ایستاده است. اما آیا به راستی “اگه نشه..!؟” وجود خارجی دارد و یک چیز واقعی است؟ نکند “اگه نشه؟!” فقط یک نقطه انشعاب باشد. یعنی در طول انجام یک کار در مراحلی مجبور باشیم حالتهای مختلف را بررسی کنیم و برای هر حالت یک مسیر انشعابی مناسب طراحی کنیم. و “اگه نشه…” سوالی است که فقط باید برای انتخاب جاده و راهکار مناسب از خود بپرسیم؟ همین و بس!
به زبان خیلی ساده، “اگه نشه؟” که از آن وحشت داریم فقط یک تابلوی علامت و هشدار است که سر یک دو راهی میگذارند که اگر از این مسیر پیشروی به سوی هدف ممکن نشد از مسیر بعدی و از انشعاب و جاده دوم به راه خود ادامه میدهیم.
ترسیدن از “اگه نشه؟” های ذهنی شبیه ترسیدن از یک تابلوی بیجان است و در واقع انسان عاقل باید از تصورات “اگه نشد..؟” خود برای یافتن راهها و انشعابهای چارهساز و راهگشا به سوی هدف اصلی خود استفاده کند. فرض کنید دانشآموزی به خود میگوید اگر شب امتحان نتواند خوب بخوابد و صبح دیرتر از موعد و یا با خستگی مفرط و روح و روان پریشان از خواب بیدار شود و کارآیی لازم برای تست زدن را نداشته باشد چه اتفاقی میافتد؟
طبیعی است که در این شرایط نتیجه آزمون چندان درخشان نخواهد بود. اما همین تصور “اگه نشه؟” میتواند به صورت یک سوال قلمداد شود و برای کم کردن احتمال وقوع چنین اتفاقی در شب امتحان از همین الان راهکارهای کمکی از قبل طراحی و تمرین شود. مثلا دو سه روز قبل از آزمون شخص به تفریح و استراحت بپردازد و روی تکنیکهای کاهش تنش و استرس روحی بیشتر کار کند و یا حتی اگر لازم است تحت نظر پزشک قرار گیرد.
“اگه نشه!؟” چیزی بیشتر از یک تابلوی بیجان و بیاراده نبش دو راهیهای زندگی ما نیست و بیشتر از یک تابلوی راهنما هم نباید برای تصورات “اگه نشه؟” زندگی خودمان ارزش قایل شویم.
زندگی موفقیتآمیز بسیاری مواقع شبیه راه رفتن روی طناب است. اگر یک بندباز در لحظه راه رفتن و قدم زدن روی طناب به این فکر کند که اگر نتواند خود را مستقیم روی طناب نگه دارد و به سمت راست یا چپ بدنش کج شود چه اتفاقی میافتد؟ بدیهی است که نتیجه این اتفاق سقوط است. اما قبل از اینکه این اتفاق بیفتد میتوان برای این کج شدن راهحلی پیدا کرد. راهحل بسیار ساده است. اگر به سمت راست کج شدی کافی است خودت را به سمت چپ متمایل کنی و برعکس اگر به سمت چپ افتادی خود را به سمت راست بکشان. در عین حال پیشروی و قدم زدن به سمت جلو را نیز از دست نده! همه بندبازهایی که توانستهاند مسافتهای طولانی را روی طناب راه بروند بدون اینکه بیفتند از همین قانون ساده پیروی کردهاند.
برای یک بندباز “اگه نشه…؟” معنایی ندارد. بندبازها شعار بسیار سادهای دارند. میگویند دوچرخه فقط وقتی راه میرود به زمین نمیافتد برای زمین نخوردن فقط باید به سمت جلو پیشروی کرد و اگر لازم شد خودمان را باید به اندازه لازم در خلاف جهتی که داریم سقوط میکنیم کج کنیم.
بد نیست بدانید که بسیاری از برنامههای کامپیوتری با استفاده از قانون “اگر این نشد پس آن یا آن یکی یا آن یکی دیگر را امتحان کن!” کار میکنند. انشعاب در زبانهای برنامهنویسی یک ویژگی الزامی و ضروری است و جزو دستورات اساسی همه زبانهای برنامهریزی و برنامهسازی محسوب میشود. نکته جالب اینجاست که یک کامپیوتر بر اساس برنامهای که از قبل دارد، وقتی با یک مورد “اگه این نشد؟!”برخورد کند دست روی دست نمیگذارد و ماتم نمیگیرد و همه عملیات خود را متوقف نمیکند. بلکه سریعا انشعاب میزند و از مسیر جدیدی به سمت هدف نهایی برنامه خود حرکت میکند.
انسان موفق در زندگی خودش باید دقیقا به همین شکل عمل کند. یعنی هر وقت فکر و تصور “اگه نشد؟!” به ذهنش راه یافت، باید بلافاصله هدف نهایی خودش را جلوی چشمانش بیاورد و از خود بپرسد من که میخواهم حتما به این هدف برسم پس اگر از این مسیر نشد باید مسیر مناسب دومی را انتخاب کنم. آن مسیر دوم چه میتواند باشد؟ اگر اینگونه فکر کنیم و افکار “اگه نشدی؟” خودمان را به صورت یک علامت برای دو راهیهای زندگی تجسم کنیم دیگر دستپاچه و دست و پا بسته نمیشویم و به جای یکجا نشستن و دست روی دست گذاشتن به دنبال راهکار دوم و جاده جدید در زندگی میگردیم.
آب را در نظر بگیرید. اگر یک رودخانه در مسیر خودش به سمت دریا با یک مانع سنگی مواجه شود چه میکند. همانجا میایستد!؟ معلوم است که نه! آب سعی میکند مانع را دور بزند و از اطراف آن مسیر خود را پیدا کند. اگر باز هم نشد. همانجا پشت سنگ روی هم جمع میشود تا قد و ارتفاعش از سنگ بیشتر شود و بتواند از روی آن و یا اطراف آن عبور کند. اگر باز هم نشد همانجا شروع میکند به خالی کردن زیر سنگ و متلاشی کردن آن.
به زبان ساده هیچ چیزی نمیتواند جلوی رودخانهای را بگیرد که عزم دریا کرده و در این عزم و ارادهاش هم مصمم است. برای رودخانه “اگه نشد؟” وجود ندارد. اگر هم حالتی پیش بیاید که گزینه و راهکار قبلی نشدنی شد بلافاصله همانجا یک راهکار جدید و یک انشعاب جدید تصمیمسازی و انتخاب میشود. اگر باز هم نشد یک راهکار جدید دیگر!
به زبان ساده “اگه نشد؟”ی وجود ندارد و هر چه هست، شدن و تحول و تغییر است.
کسی که فقیر است و سرمایهاش اندک، اگر مهارتی دارد و مطمئن است میتواند به کمک این مهارت و با تلاش و پشتکار و خلوص نیت به ثروتی مناسب دست یابد دیگر نباید از ترس “اگه نشه…؟!”های رنگارنگ دست نگه دارد و وارد گود نشود. باید عزم خود را جزم کند و با چشمان باز و حواس صددرصد جمع درست مانند آن بندبازی که روی طناب به جلو میرود سعی کند بدون زیادهروی و افراط یا کمکاری و تفریط به شکلی متعادل خود را به سمت جلو بکشاند. همه آدمهایی که فقیر بودهاند و اکنون به نوایی رسیدهاند دقیقا به همین شکل عمل کردهاند. آنها “اگه نشه؟”های ذهنی خود را به صورت تابلوی راهنمایی تجسم کردهاند که به آنها میگوید: “اگه نشه به این شکل عمل میکنیم تا بشود!”
منبع: مجله موفقیت