یک بار هوس کردم مرا سر و ته بخوانی
انگار من شعری باشم در یک روزنامه
و تو آن زنی که می خواهی کبودیِ چشم هایت را با روزنامه قایم کنی
کامل تر از این نمی توانم اوضاعِ روحی ام را برای تو شرح دهم
حتا اگر خودم را به صورتِ یک علامتِ سوالِ افتاده فرض کنم
که هنوز متعجب است که تو چرا این قدر دوری
یا فرض کنم یک هواپیما هستم
که روی شانه ی چپش سقوط کرده
و دارد حسودی می کند به قلبِ مسافرهایش که ایستاده است
کامل تر از این فقط وقتی پیش می آید که تو روزنامه را برگردانی
و علامتِ سوال جای خودش قرار بگیرد
حبیب موسوی بی بالانی