عشق، رهایی از تمامی ِ وابستگیهاست. وقتی همه چیز و همه کس را دوست داری، به هیچ چیز وابسته نیستی. چرا به چیزی یا کسی وابسته میشوی؟
زیرا میترسی از دستش بدهی. ممکن است کسی آن را بدزدد. ترس ِ تو از آن است که آنچه را امروز داری، فردا از دست بدهی. کسی چه میداند که فردا چه در آستین دارد. در ساحت ِ عشق، باید عریان شوی. تو و معشوق باید چنان در شور ِ عشق غرق شوید که از تو نشانی در تو نمانــَد و از او نشانی در او نمانــَد. وقتی در عشق محو شوی، دیگر چه کسی میمانــَد که وابسته شود؟ وابسته به چه کسی؟
عاشق، در لحظهی اکنون و اینجا زندگی میکند. برای او فردایی وجود ندارد که از حوادث ِ آن بترسد. وقتی فردایی نباشد،ترس ِ از فردا نیز وجود ندارد. در ساحت ِ عشق، تمامی ِ لحظهها پـُر میشوند از شکوه، زیبایی، نغمه و دستافشانی. در ساحت ِ عشق، عشق است و بس؛ معشوق بهانه است. عشق فراگیر است و همه چیز و همه کس را در بر میگیرد. عشق، ستارهها، خورشید، گــُلها و پرندگان را نیز در آغوش میگیرد.
عشق، ضیافت ِ خود را در همهی هستی بر پا میدارد. عشق، دریاییست. برای عشق، شبی پـُر ستاره کافیست. عشق، مُستغنیست. چند دوست کافیست تا همهی ِ جهان برای عشق دوستداشتنی شود. کودکانه و بیپیرایه زندگی کن. کودکان در ساحل ِ دریا، با صدفها و سنگریزههای رنگی چنان دلخوشاند که گویی گنجی عظیم را پیدا کردهاند. اگر چیزهای کوچک ِ زندگی شادمانت کنند، آن گاه میتوانی آزادانه زندگی کنی و به دیگران نیز اجازه بدهی تا آزادانه زندگی کنند. چنین نگاهی، دنیا را پـُر از زیبایی، روشنی و شادمانی میبیند.
نترس و خود را به آتش ِ عشق بیفکن. از عشق قفس نساز. کسانی که از عشق قفس میسازند، هرگز به تجربهی ِ عشق ِ حقیقی نایل نمیشوند. عشق، آزاد میکند. عشقی که چشمداشت دارد، قفس میشود و آزادی ِ تو را ویران میکند. آنگاه دیگر نمیتوانی در سپهر ِ نیلگون تجربههای ناب به پرواز درآیی.
عشق، میعاد ِ روحهاست. عشق میتواند بال و پَر ِ تو را برویاند و چشمهای تو را به روی زندگی باز کند. به محض آنکه از عشق روی میگردانی، همهی خلاقیتهایت میمیرند، همهی حواس تو کــُـند میشوند و بر سطح ِ آیینهی دلت غبار مینشیند. عشق که نباشد، زندگی ملالی ابدی میشود.
اگر شهوت تمامی ِ آن چیزیست که از عشق میفهمی، پس از عشق چیزی نفهمیدهای.
اگر عشق، برای تو، رقصیست در میانهی ِ میدان ِ دو قلب؛ اگر عشق، برای تو، اتحادیست میان ِ دو روح، پس عشق را یافتهای.
عشق، به تجربهی ِ فرجامین ِ زندگی میانجامد. تجربهی ِ باطنی ِ خداوند است. از یاد مبر که عشق مرزی نمیشناسد. عشق، حسادت نمیورزد. عشق، جویایِ تملکِ معشوق نیست. عشقی که معشوق را تملک میکند، معشوق را به سطح ِ کالایی بیبها تــَـنـزل میدهد. فقط اشیا را میتوان تملک کرد. عشق، آزادی میبخشد. عشق، آزادیست …