پاییز میرسد که مرا مبتلا کند با رنگهای تازه مرا آشنا کند پاییز میرسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دلِ قالیچه جا کند او میرسد که از پس نه ماه انتظار راز …
بیشتر بخوانید...یک گُل
گفتند با يک گل بهار نمي شود مگر تو گلستان بودي که بعد از رفتنت همه ی دنيا خزان من است نگار سپهري
بیشتر بخوانید...امروز روز مهربانی منست
امروز شاید کمی بخندم یا تبسمی کوتاه از آمدنم ، گیسوانم را به دست باد می دهم و به پیراهن تنم عطر مریم می زنم عروس گرما می شوم و آسمان را به لبخند خورشید …
بیشتر بخوانید...صدای پای بهار
این روزها همه جا صدای پای بهار است. آوای زندگی و صدای بی صدای ِ شکوفه های باغ خدا، بهار لبریز از طراوت است، پُر است از نو شدن های كائنات، بهار می رسد تا خون تازه ای …
بیشتر بخوانید...سبزه زاری پُر از یاد خدا
ماه من غصه چرا ؟! آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که دلش …
بیشتر بخوانید...آن سوی دریای عشق
درخت ها شبیه ترین به انسان اند، جان دارند، رشد می کنند، شکوفا می شوند، گاهی هم از ریشه قطع! روزهایی در بهار زندگی سبز ِ سبزند، باران ِ باطراوت بهاری روی برگ هایشان نشسته …
بیشتر بخوانید...واژه های بی زبان
اصلا بهار و تابستان پاییز و زمستان را بی خیال بیا فصلی نو بسازیم رها کنیم این واژه های بی زبان را بیا اینجا کنار همه ی قهر و آشتی هامان تنها، تنها یک دوستت …
بیشتر بخوانید...