شب آرامی بود میروم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم …
بیشتر بخوانید...خنده بر هر درد بی درمان دواست!
خندیدن یک نیایش است. اگر بتوانی بخندی، آموخته ای که چگونه نیایش کنی! هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد، هر بافت وجودت از شادی بلرزد، به آرامشی عظیم دست می یابی! بگذار خنده ات، …
بیشتر بخوانید...من چه سبزم امروز
دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی. … من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم …
بیشتر بخوانید...