وقتی مرا با دیگران مقایسه می کنی خودم را از دست می دهم و سعی می کنم نقاب های بیشتری بخرم تا برای دیدارهای بعدی مان بیش از پیش بتوانم “دیگران” باشم. از قالبی که مخصوص …
بیشتر بخوانید...لطفا خودخواه باشید!
روزی چسترتون، نویسنده ی مشهور و جورج برنارد شاو سوار بر کالسکه ای به شدت سرگرم بحث و گفتگو بودند. چسترتون معتقد بود کشور زمانی غنی خواهد بود که سردمدارانش با نوع دوستی رفتار کنند …
بیشتر بخوانید...هیزم دل را بسوزان
هیزم دل را بسوزان عشق نابی چاق کن باش شیرینم مرا فرهاد خود اطلاق کن کور راهم، نور باش این ظلمتِ وامانده را باقی این راه را در چشم من اُطراق کن موسمِ تنهایی ام …
بیشتر بخوانید...شرایط عجیب آدم ها
آدم ها یک روزی، خیلی بیمار می شوند. آدم ها در بستر بیماری، یاد خیلی چیزها می افتند. آدم ها در بستر بیماری، به این فکر می کنند که عمرشان به زودی تمام می شود و به …
بیشتر بخوانید...فرمانده ی کشتی خود
می گویند مرد جاهلی کشتی ای به ارث برد. با این که از دریا و دریانوردی چیزی نمی فهمید، به این فکر افتاد که فرمانده کشتی شود و روی آب های بیکرانِ اقیانوس به حرکت …
بیشتر بخوانید...تعصب
مردی ثروتمند در میامی وارد رستوران شد. نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه پوست)، در گوشه ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و …
بیشتر بخوانید...انتخابِ بد یا بدتر
همه ي آدم ها کسي را دارند که به او تکيه کنند. به او افتخار کنند. با غرور نگاهش کنند و پُزش را به تمام دنيا بدهند. پُز خوب بودنش را، پُز اين که او بي نظير است. اما …
بیشتر بخوانید...جنگ برای “عشق”
يکي “تپانچه” مي نواخت! يکي “کمانچه” هر دو آهنگ داشت! اولي دلخراش و ديگري موزون و دلخراش تر نقطه ي تمايز اما “هدفی” خاص بود! يکی عشق برای “جنگ” ، و ديگري جنگ براي “عشق” …
بیشتر بخوانید...تدبیر خداوند
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید دختر کوچکش را به او داد. زن تلفن را …
بیشتر بخوانید...قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید از استاد شهریار
با اجازه غزلی تازه فدایت کردمبر سر سجده نه در شعر دعایت كردم با اجازه از همه دست كشیدم امشبو تو را از وسط جمع سَوایت كردم با اجازه از تو و چشم و لبت …
بیشتر بخوانید...