مادرم گفت
حبیب شاعر نشو
بدبخت می شوی
ولی هر روز در بشقابم
کلمه هایی می ریخت
که برای درکشان
باید شعر می ساختم
این قدر کلمه به من خوراند
که در سلول هایم
جمله هایی احمق رشد کردند
بعد مُـرد
در حالی که من شاعر شده بودم
حتا به این فکر نکرد
شاعرها
به مادر بیشتر از کلمه محتاجند
حبیب موسوی بی بالانی