مرا ” قفس” خلق کرده اند
که بَرده ی درونم را اینگونه
سراسیمه بجنگ دعوت کنند!
تا این بلاتکلیفِ پیر
مدام کنکاش کند
هر آنچه دور
و هر آنچه بعید را…
مرا ” مرداب ” آفریده اند
که تاریکی حبس تنم باشد
تا شاید
درختانِ در من
به ارتفاعِ عمیقِ هر آنچه دشواری ست
پی ببرند!
به یقین
مرا از ” هیچ ” زاده اند
که اینچنین به هیچ در شتابم!
به مرگ دعوتم
بی خویش میروم
عاری از تمام ظن های تنم
بار دیگر بگوییدشان
مرا ” امّید ” خلق کنند
که زنده بمانم
تا برای ادامه خویش
به خلقِ دیگری نیاندیشم…
مونا مهرپور