فروردین مهربان لطفا بهار نکویی برای مان باش - دکتر زندگی

فروردین مهربان لطفا بهار نکویی برای مان باش

دیوانه ی شهر امروز آرام گرفته بود. از ظهر تا به حال که دیدمش دلم پیشش جا مانده است. همیشه بی خیال همه جا، وسط خیابان راه می رفت، آواز می خواند، فحاشی می کرد و با صدای بلند می خندید.

امروز اما با همه ی روزهایش فرق می کرد. به یک دیوار تکیه داده بود و داشت عمیق فکر می کرد. فکر کنم آخرِ بدبختی اینجاست که یک مغزِ باطل شده هم فکر کند.

چه می دانم؟ اصلا شاید همه مان داریم تاوان پس می دهیم. شاید همه مان نفرین شده ایم. شاید دعایِ دفن شده ای داریم یا شاید این بی قراری هایمان تقصیر این اسفند است. اسفند که می آید همه به تکاپو می افتند. همه می خواهند منقلب شوند. بماند که نمی توانند.

می خواهم این را بگویم که عید و غیرعید ندارد. باید همیشه حساب و کتاب هایمان را کمی دقیق تر کنیم. تکلیف مان را با دل هایمان یکسره کنیم.

باید این را بفهمیم که دنیا گاهی مهربان است و گاهی نامهربان. باید یاد بگیریم آدم های بد شاید هرگز عوض نشوند، پس خیلی روی آنها حساب باز نکنیم.

این را هم یاد بگیریم که یک سری آمدن ها هر چقدر هم که خوب باشند، نمی توانند از بدیِ رفتن یک سری خوب ها کم کنند.

باید این را بدانیم لبخند یک توانایی عجیب است. قدر این شگفت را بدانیم، معجزه می کند. باید بدانیم گاهی حال آدم آنقدر بد است که هیچ چیزی سر ذوقش نمی آورد اما خدا همیشه همین جاهاست. همین نزدیکی ها… بودنش اسفند و فروردین هم ندارد.

از همه ی این ها که بگذریم. دلم برای همه مان اتفاق های خوب می خواهد. آدم های خوب… لحظه های خوب… باورهای خیلی خیلی خوب…

فروردین مهربان لطفا بهار نکویی برای مان باش.

راستی، دیوانه ی شهر… دلم از ظهر پیشت جا مانده است. عالمِ دیوانگی هم برای خودش خوب دنیایی دارد. آرام بودن به تو نمی آید. کاش، باز هم بخوانی، بخندی و بی هدف میانِ ازدحام آدم ها بدوی. دلم پیشت جا مانده است…

ارغوان بشیری

درباره‌ی ارغوان بشیری

ارغوان بشیری
شاعر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قالب صحیفه. لایسنس فعال نشده است، برای فعال کردن لایسنس به صفحه تنظیمات پوسته بروید.