تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم آشفته ام… زیبایی ات باشد برای بعد من درد دارم، شانه ای مردانه می خواهم از گوشه ی محراب، عمری دلبری …
بیشتر بخوانید...چشمانت به تنهایی دیوان شعری ست…
پای دوست داشتنت که وسط می آید واژه هایم رنگ شعر می گیرند چشمانت به تنهایی دیوان شعری ست مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...مادرم می گفت باران نام زنی ست
مادرم میگفت باران نام زنیست که گاهی به خیابان میآید و زنبیلش را در صفهای روزانه و ماتیکش را پشت ابرها جا میگذارد مادرم میگفت هیچکدام از زنان شهر سهم تو نخواهند بود یا حتا …
بیشتر بخوانید...با یافتن چشمِ تو آرام گرفتم
ای بکرترین برکه! هلا سوره ی صافی پرهیز کن از این همه پرهیزِ اضافی داغی بزن از بوسه به پیشانیِ سردم بدنام که هستیم به اندازه ی کافی تلخينه ی آمیخته با هر سخنت را صد شُکرِ …
بیشتر بخوانید...از لابه لای چشمانت
خورشید امروز از لابه لای چشمانت به من سلام می دهد مگر می شود تو باشی و صبحهایم به خیر نشود! مريم پورقلی
بیشتر بخوانید...روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز
لحظه هایی که دستِ من دادی، از غروبش قرار می افتد آسمان هم که مثل من سرد است، از نگاهش بهار، می افتد روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز …
بیشتر بخوانید...می شود آیا روی دلم بنشینی!؟
حسودی ام می شود دانه دانه برف روی تنت می نشیند اما دستانِ من حتی به چشمهایت هم نمی رسد می شود آیا !؟ روی دلم بنشینی!؟ مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...غروب جمعه ها اما …
در طول هفته برنامه هاي مشخصي دارم! شش روز هفته را به تو فکر مي کنم غروب جمعه ها اما فکر کردن به تو مرا کمي متفاوت تا پاي مرگ پيش مي برد… مونا مهرپور
بیشتر بخوانید...خرمشهر آباد شد!
به خرمشهر می مانم تسخیر شد آزاد شد اما خرمشهر نه دیگر شهر بود و نه خرم سینه سوخته بود و غمگین نه آباد بود و نه ویران مانده در حیرت چنان که من مانده …
بیشتر بخوانید...مگر ادامه ی…
راستی کجای شعر من سپید است؟! کجای رویَم…؟ کجای شبم…؟ اینجا تا چشم کار می کند سیاهی ست… مگر ادامه ی موهایم… مونا مهرپور
بیشتر بخوانید...