به این فکر می کنم چگونه است که حقوق بشر ربطی به احساسات زنانه ام ندارد! و هيچ روزنامه ای مرگ تدريجي يک زن را تيتر نمي کند! کجاي اين انصاف است وقتي شعر هايم آنقدر سپيد مي شوند که حرير پيراهن شان پُرز بر مي دارد؟! و بعد به تو…
هيچ مي داني اگر بروي، گل هاي باغچه خواهند مُرد؟! و خورشيد به اجبار روز ، تنِ کبودش را در مسير جغرافيايي پوچ حمل خواهد کرد؟!
نويد کدام آينده را در چشم هاي دنيا به تماشا بنشينم؟! وقتي تاريخِ نيامدنت آنقدر دقيق است که مـو لايِ درزش نمي رود!
مي داني آخر من اتفاق ها را به نيافتادن مي شناسم!
مونا مهرپور