به خرمشهر می مانم
تسخیر شد
آزاد شد
اما خرمشهر نه دیگر
شهر بود و نه خرم
سینه سوخته بود و غمگین
نه آباد بود و نه ویران
مانده در حیرت
چنان که من مانده ام که نه آبادم و نه ویران
حیران در کشمکش عشق و تنهایی
هستم ولی انگار نیستم
تو می دانی این چه حالی است؟
محمدرضا احمدی