لحظه هایی که دستِ من دادی، از غروبش قرار می افتد
آسمان هم که مثل من سرد است، از نگاهش بهار، می افتد
آسمان هم که مثل من سرد است، از نگاهش بهار، می افتد
روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز
دفتر خاطراتِ من انگار در دلش انتظار می افتد
سهم دوری دوباره قصه ی من، فال امروز تو مبارک نیست
روی ریل خطوطِ دستانت، سایه های قطار می افتد
رد پایت کنار چشمانم، ساحل خیس آرزوهایت
باز باران دوباره دلتنگی، آسمان از وقار می افتد
گفته بودی دلت نمی خواهد، چشم هایم همیشه تَر باشد
باشد این بار هم شما بُردید اقتدارم بـه کار می افتد
بهمن ولیان