نامش همین که سبز شود بر زبان من طعم تمشک تازه بگیرد دهان من در سفره ی ضیافت ما غیر بوسه نیست من میهمان اویم و او میهمان من من برکه ای زلالم و لب …
بیشتر بخوانید...واژه های بی زبان
اصلا بهار و تابستان پاییز و زمستان را بی خیال بیا فصلی نو بسازیم رها کنیم این واژه های بی زبان را بیا اینجا کنار همه ی قهر و آشتی هامان تنها، تنها یک دوستت …
بیشتر بخوانید...حال عصرهای دلت خوب است!
یک روز میان تلنگر نگاهت تو را از خودت قرض می گیرم کنار خودم می نشانم و یک عمر با نگاهت درگیر می شوم یک روز میان این عصرهای خسته میهمان دلم می شوی من …
بیشتر بخوانید...