زنگ ساعت به صدا در می آید. صبح روز دوشنبه است. یکشنبه شب تا دیر وقت بیدار بودید و باید تا دو ساعت دیگر سر کار بروید. حس بیرون آمدن از رختخواب را هم ندارید ، …
بیشتر بخوانید...حیاط ِ خانه ی ما…
حیف که حیاط کوچک خانه ی ما، درخت ندارد. دلم می خواست ساعت ها زیر سایه اش می نشستم و برای تو می نوشتم.از تو نوشتن حال ِ مرا خوب می کند. از تو نوشتن از …
بیشتر بخوانید...پرواز در مرکزِ شهر
بیا به مرکز شهر برویم. به نقطه ی کور ِ چشم زمین. برحسب اتفاق، با من هماهنگ شو! روزی که خودم هم نمی دانم، در ساعتی که حواسم نیست! با من قدم بزن… از شمارش معکوس ِ چراغ عابر، جایی که …
بیشتر بخوانید...یک ساعت بیشتر
ساعت را عقب می کِشم می خواهم یک ساعت بیشتر دوستت داشته باشم مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...روزی دو شعر کمتر
کم کم فراموش کردنت آغاز مي شود! ساعتي بيست دقيقه کمتر به تو فکر مي کنم. شب ها يک ساعت زودتر مي خوابم! روزي دو شعر کمتر مي گويم! هفته اي هفت عکس تو را، از حافظه ي تلفنم پاک مي …
بیشتر بخوانید...ساعت مَـنگ
دو فنجان چای بی قند که بهانه نمی خواهد من باشم و تو باشی و يک ساعت منگ عصرمان حتما طلايی مي شود مريم پورقلی
بیشتر بخوانید...به وقت انسانیت
می گویند: ساعت به وقت انسانیت مرده است اما دروغ می گویند ساعت به وقت انسانیت را کشته اند با دروغ هایشان با تهمت هایشان با غیبت هایشان با زیر پا له کردن همدیگر با …
بیشتر بخوانید...حوالی چشم های تو
در عصرهایم پیدا شو همین امروز که من در حوالی چشم های تو خود را گم کرده ام چند ساعتی خودت را به من قرض بده بگذار تمام من روی شانه های تو دلتنگی اش …
بیشتر بخوانید...وابستگی های من
همه ی ما، از اولِ تولدمان وابستگی هایی داریم و روزی مجبورمان می کنند که آن ها را ترک کنیم، مثل وابستگی به یک شیشه شیرِ کوچک، مثل خواب صبحگاهی، مثل بازی با دختر همسایه ی رو به …
بیشتر بخوانید...