مهم کلاسِ تاریخ فلسفه بود
مهمِ بعدی که راه می افتادیم در خیابان پاریسی
زیر چهار راه اول
دور همان میز کافه ایتالیایی
که حتا نزدیک پنجره نبود
همان روزهایی که
نه تو بلشویک بودی و نه من نازی
و یا نه من نازی و نه تو بلشویک
شعرهایم را در میآوردم برای تقسیم
یکی برای تو
یکی برای من
یکی برای تو
یکی برای تو
یکی برای تو … .
اینروزها
سلاح کمریام را بیرون میکشم
برای مدال های یونیفرمت
همانجا که رد دستانم را میبینم
از پشت خاکریزها
رد موهایم را
اصلن اینبار هم عادلانه برخورد میکنیم
همان خیابان فلسفی و
همان میز که بدون صندلیست این روزها
و کافه خرابه ایتالیایی
شعرهایم را آژیرها هر روز عربده میزنند
وقتی فقط بر روی اتاق تو بمب نمیریزم.
دور همان میز که نزدیک پنجره نبود
سلاح کمریام را برای قسمت کردن بیرون میآورم
تو نگاه کن
اولی را میچکانم
برای من
دومی
برای من
لعنتی
سومی برای من
شقیقه ام همیشه تورا درد میکشد
محمد گنابادی