امنیت شغلی-قسمت دوم | دکتر زندگی

امنیت شغلی-قسمت دوم

مجله ی تایم از من [رابرت کیوساکی] پرسید: آیا با وجود بحران اقتصادی کنونی تاسیس شرکت به صلاح است؟

اولین چیزی که به فکرم رسید این بود: ” شوخی می کنید؟ ” پاسخ من این بود:

بهترین وقت همین حالا است. در شرایط بد، کارآفرینان واقعی رشد می کنند. کارآفرینان هرگز اهمیتی به خرابی بازار نمی دهند. آنها کالای بهتر و روند موثرتر به وجود می آورند. پس وقتی کسی می گوید: ” در حال حاضر که فرصتی وجود ندارد.” او بازنده است.

شما هم خبرهای بد اقتصادی را شنیده اید. آیا می خواهید خبرهای خوب را بشنوید؟ در واقع خبرهای بد خبرهای خوب هستند. همان پاسخی را که به مجله ی تایم دادم به شما می گویم: ” زمان رکود اقتصادی بهترین زمان برای تاسیس شرکت یا شروع کسب و کار خود است.” وقتی که اقتصاد کُـند می شود، کارآفرینان مانند شومینه ای که با هیزم کار می کند، در شب زمستان از خود حرارت ایجاد می کنند.

بیشتر شرکت های موفق در زمان رکود اقتصادی آغاز به کار کرده اند. چرا؟

ساده است. وقتی که معلوم نیست اقتصاد به چه سمتی می رود. افراد از خلاقیت خود استفاده می کنند. آنها از محدوده راحت خود خارج شده، برای این که به هدف برسند ابتکار عمل را به دست می گیرند. این روش عالی است و بهترین صفت کارآفرینان امریکایی در گذشته است. وقتی که اوضاع سخت می شود، سخت کوش ها به جلو می روند.

اول اینکه که بازار در شرایط دشوار اقتصادی برای فرصت های تازه جا باز می کند. پنج سال قبل وقتی که ارزش خانه ها به شدت افزایش می یافت و همه اعتبار خوب داشتند، هیچ کس گرسنه نبود. شکم های مردم سیر و احساس امنیت می کردند و عده کمی به فکر درآمدهای دیگر بودند. کارکنان نگران ثبات مالی کارفرمایان یا برگه اخراج نبودند.

اما حال که بیکاری غوغا می کند و هیچ کس نمی داند که کدام سرمایه گذاری باثبات است، میلیون ها نفر با فکر باز وضعیت مالی خود را دوباره نگری می کنند. آنها می دانند که برای تامین مالی آینده خود باید به فکر کار دوم باشند تا در صورت شکست کار اول، راه دیگری داشته باشند. امروزه مردم بیش از هر وقت دیگر تشنه پول اضافی هستند. به همین دلیل است که برای بررسی راه های دیگر ذهن شان مستعدتر است و تمایل بیشتری از خود نشان می دهند.

نظر عموم در نیمه دوم قرن بیستم، مدرسه رفتن، تحصیلات عالی و کار برای شرکتی بزرگ بود و برای خود کارکردن اغلب کاری نامطمئن به شمار می رفت. قابل تحسین اما نامطمئن… و حتی کمی هم بی عقلی در نظر گرفته می شد. امروزه این مسئله کاملا برعکس شده است.

صرف اینکه درآمد داشته باشید، مهم نیست بلکه نحوه تولید درآمد مهم است. مردم روز به روز بیشتر متوجه می شوند که باید اختیار زندگی شان را به عهده بگیرند. آنها می خواهند با خانواده هایشان تماس بیشتر داشته و اختیار وقت خود را داشته باشند. در خانه کار کنند و سرنوشت خود را خود رقم بزنند. در یک نظرسنجی ۸۴ درصد شرکت کنندگان بر این عقیده بودند که اگر برای خود کار کنند، با علاقه بیشتری کار خواهند کرد. آنها در پاسخ به این سوال که چرا می خواهید برای خود کار کنید، گفتند: برای این که شور و شوق بیشتری در زندگی شغلی ام داشته باشم.

افسانه استخدام

اکثر ما توسط شرایط زندگی مان شستشوی مغزی شده و فکر می کنیم که استخدام شدن قسمتی از زندگی بشر است. اما از نظر تاریخی نه تنها این مسئله “عادی ” نیست، بلکه پدیده ای نسبتا جدید است.

در عصر کشاورزی اکثر مردم برای خود کار می کردند. البته آنها کشاورزانی بودند که روی زمین های شاه کار می کردند، اما استخدام شاه نبودند. از شاه حقوق دریافت نمی کردند. در واقع برعکس بود. این کشاورزان بودند که برای استفاده از زمین به شاه مالیات پرداخت می کردند. کشاورزان زندگی خود را مانند صاحبان شرکت های کوچک اداره می کردند. قصاب، نانوا و شمع ساز هم در دهکده ها وجود داشتند و این حرفه را به نسل بعدی خود منتقل می کردند. نام خانوادگی آنها هم از شغل شان نشأت می گرفت. “اسمیت” آهنگر بود، “بیکر” نانوا، “فارمر” کشاورز، “تیلر” خیاط و “کوپر” بشکه ساز بود.

وقتی عصر صنعتی فرا رسید، تقاضا برای کارمند و کارگر شدن بیشتر شد. در نتیجه دولت وظیفه آموزش و پرورش را به عهده گرفت و نظام “پروسی” را اقتباس کرد که هنوز بسیاری از مدارس غربی امروزه از این نظام پیروی می کنند.

آیا هرگز فکر کرده اید که سن بازنشستگی یعنی ۶۵ سالگی از کجا آمده است؟ اونو فون بیسمارک، رئیس جمهور پروسی، در سال ۱۸۸۹ این طرح را ارائه داد. البته او سن ۷۰ سالگی را عنوان کرد که بحث آن از حوصله این مطلب خارج است. برای بیسمارک حقوق بازنشستگی در سن ۶۵ سالگی اهمیتی نداشت چون که متوسط عمر در آن زمان ۴۵ سال بود. امروزه که متوسط عمر به دهه هشتاد و نود زندگی رسیده، سن بازنشستگی می تواند دولت را ورشکسته کند.

وقتی فلسفه آموزش و پرورش ِ پروسی را بررسی می کنید، می بینید هدف، پرورش سرباز و کارمند برای دولت بود. آنها افرادی می خواستند که فرمانبر باشند. نظام پروسی برای تولید انبوه ِ کارمند بود.

در امریکا در دهه شصت و هفتاد میلادی اگر استخدام شرکت هایی مانند IBM می شدید، معمولا تا بازنشستگی برای آنها کار می کردید. این شرکت ها استاندارد طلایی امنیت شغلی بودند. اما در سال ۱۹۸۵ استخدام IBM به بیشترین حد خود رسید و از آن به بعد مفهوم شغل ثابت و مطمئن در یک شرکت رو به زوال رفته است.

همه شنیده ایم که “اگر کمپانی بزرگ خودروسازی جنرال موتور برود، کشور امریکا می رود…”

نیم قرن گذشته و اوضاع جنرال موتور خوب نیست. آیا این به معنای نابودی امریکا است؟ خیر. این اسطوره ی امنیت شغلی شرکت های بزرگ و طرح چهل سال کار مداوم برای این شرکت است که نابود می شود.

ادامه دارد…

 

منبع: کتاب “تجارت قرن بیست و یکم” ، رابرت تی کیوساکی، برگردان: محسن جواهری

 

امنیت شغلی-قسمت اول

درباره‌ی صابر خطیری

صابر خطیری
- پژوهشگر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *