آمدند، ماندند، صدای نفس هایشان اذیتمان کرد. به دلهایمان نچسبیدند. به زور از دنیایمان بیرونشان کردیم آدم بدِ یِ قصّه یشان شدیم اما ما بد نبودیم. آمدند، قدم زدند، مدتی بعد رفتند. دلهایمان برایشان تنگ شد. از دور برایشان مُردیم اما نداشتیمشان. آن ها آدم های بدی نبودند فقط …
بیشتر بخوانید...همین امشب بر من ببار
به درد بگو در انتظار چه هستی؟ همین امشب بر من ببار تنهایی هست، سکوت هست، و دلی که دزدانه حواسش، پَرتِ انتظار است… به کجای دنیا بر می خورد تو هم ببار! مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...جنس ِ زیبایی
و آدمی همیشه در برابر هر آن چه نتواند توصیف کند، سکوت می کند. و آن گاه که چشم ها این جهان را می نگریست این همه زیبایی در یک قاب غیرعادی بود. و آن گاه …
بیشتر بخوانید...خیلی وقت ها …
خیلی وقت ها ، چیزی درونمان بی قراری می کند ، حرف هایی که هیچ گاه به زبان نیاوردیم ، آواهایی که هیچ وقت شنیده نشد و درون قلبمان محکوم به حبس ابد شد ، …
بیشتر بخوانید...زندگی زیباست چون رنگین کمان
زنـــدگی زیـــباست، مـــانند زمین زنـــدگی زیـــباست، مـــثل آسمان می توان این شــعر را هر روز خــواند: «زندگی زیباست چون رنگین کمان!» می تـــوان بر آســمانها تـکــــیه زد می تــوان روی زمــین تـــنها نـــبود توی گـوش …
بیشتر بخوانید...زندگی را باید نوشید
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد …
بیشتر بخوانید...غریزه و چمن
به یاد دارم پانزده یا شانزدهساله که بودم، با معلم روحم (پدرم) در میدان بهارستان تهران قدم میزدیم. در آن سالها میادین تهران به خاطر فضای سبز و فوارههایش محلی مناسب برای دقایقی استراحت و …
بیشتر بخوانید...کمی خدا را نفس بکش
زندگی برایت معنای کدام پیچ از جاده را می دهد؟ در این کوران دلتنگی، در این تمامیت ِ نفس های ِ سنگین؟ می دانی خدا همین حوالی، به تو چشم دوخته است؟ ای انسان خبر داری پشت …
بیشتر بخوانید...فلسفه یا هندوانه!
استادی با شاگردش در حال استراحت بود. پس از مدتی، یک هندوانه از خورجینش بیرون آورد، دو قسمت کرد و هر کدام شروع به خوردن سهم هندوانه ی خود کردند. شاگرد گفت: ” استاد می …
بیشتر بخوانید...