هر روز در من زني مي ميرد که آستين ِ واژه هايش براي سرودن ِ درد، هر لحظه کوتاه و کوتاهتر مي شود مريم پورقلي
بیشتر بخوانید...اشتباه ترین باور ِ من
گفتند تو قسمتم نبودی. توی قسمتم نبودی. من اما به قسمت و سرنوشت اعتقاد نداشتم. تا یک روز خدا زد توی سرم. به من فهماند که تو اشتباه ترین باور ِ من بودی. به من فهماند که تو نباید می …
بیشتر بخوانید...تفهیم اتهام
درین محاکمه تفهیم اتهامم کن سپس به بوسه ی کارآمدی تمامم کن اگر چه تیغ زمانه نکرد آرامم، تو با سیاست ابروی خویش رامم کن به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من بگیر تَنگ …
بیشتر بخوانید...شايد يک وقت دير شود
بگذار يک بار تو را لمس کنم و تا گلوگاه عشق تو را ببوسم بگذار حالا که نگاهم مي کني يک بار دوستت دارم را از نگاهت بخوانم شايد يک وقت دير شود شايد من …
بیشتر بخوانید...پرواز در مرکزِ شهر
بیا به مرکز شهر برویم. به نقطه ی کور ِ چشم زمین. برحسب اتفاق، با من هماهنگ شو! روزی که خودم هم نمی دانم، در ساعتی که حواسم نیست! با من قدم بزن… از شمارش معکوس ِ چراغ عابر، جایی که …
بیشتر بخوانید...یک ساعت بیشتر
ساعت را عقب می کِشم می خواهم یک ساعت بیشتر دوستت داشته باشم مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...بی تو من پیچِ کوچه را دوست ندارم
مدت هاست از هر چیزی که باعث می شود دلم بگیرد دوری می کنم. مثل امروز که سوار تاکسی شدم. وقتی به خیابان سیاه پوش ِ محرم رسیدم چشم هایم را بستم تا نبینم. امروز آرزو …
بیشتر بخوانید...روزی دو شعر کمتر
کم کم فراموش کردنت آغاز مي شود! ساعتي بيست دقيقه کمتر به تو فکر مي کنم. شب ها يک ساعت زودتر مي خوابم! روزي دو شعر کمتر مي گويم! هفته اي هفت عکس تو را، از حافظه ي تلفنم پاک مي …
بیشتر بخوانید...دشتی از آهو درین چَشمت به قشلاق آمده
سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی از دل ِ من تا لب تو ، راه چندانی نبود من که شعر تازه می گفتم، تو از …
بیشتر بخوانید...حوالی ِ چشمانت
هر روزم “به خیر” می شود اگر آفتاب از حوالی چشمانت طلوع کند مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...