ای عزیز! راست می گویم. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام. قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست ِ راست ِ من است؛ و کاغذ را. …
بیشتر بخوانید...بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا
پیرمرد خوش برخورد و ملیحی هر از گاهی برای فروش اسباب و اثاثیه به عتیقه فروشی ای در یکی از خیابان های شهر مراجعه می کرد. یک روز زن عتیقه فروش پس از خروج پیرمرد …
بیشتر بخوانید...