می شود هر روز زمستان باشد؟
سینما که تمام شد بیرون بزنیم و
من پالتویت را به هوایت تنات کنم
می شود تمام شهر سینما باشد؟
تو بنشینی
هی فیلم ببینی
من صورت تو را
برای تیتراژ فیلم ها احترام قائلم؛
فرصت دیدن تو را بیشتر می کنند
و سرعتِ پلههایی که در پاهای ما میدویدند
گفتم کنارت نفس کشیدنم کند میشود؟
و چقدر یاد موجها میافتم
در موهایت
شبیه سربازانی که از جنگ برگشتهاند و
حس غریبی دارند
ترانههایت از رادیو
که پخش میشوند
کنارهی دریا
یک لحظه
چند لحظه
چندین… .
دوست داشتم از فنجانات بنوشم
اما قاشق حادثهای ناجور بود
سر میز
که لبهایم را از طعمِ نوشیدنیات جا انداخت
کار به اینجاها که میرسد
نمیدانم دلم چرا شیطنت پریدن
در هوای صدای تو را میکند
بیا نزدیکتر
مطمئنم میز اختراع تاسفباریست
با آن اندازه های مسخره اش
که از آغوشات دورم می کند
تا هی سرگیجه بگیرم
برف بیاید و
سُر بخورم.
تو بگو
سرم را کجای جهانات
بخوابانم؟
کجایِ جغرافیایِ بودن هایت
محمد گنابادی
Hello! Cool post, amazing!!!
Hello, dear friend. It’s nice of you.