در يک روز زمستاني حوصله ی مالک يک باغ زيبا سر رفت. تصميم گرفت از همسایه ی خود که کتاب خوان بود و کتابخانه بزرگي داشت، کتابي امانت بگيرد. همسايه گفت که کتاب مورد نظر را دارد، اما اصولا کتاب هاي خود را به کسي قرض نمي دهد. اما پيشنهاد کرد که کتاب را در کتابخانه او مطالعه کند.
بهار رسيد و کارهاي باغ آغاز شد. وقتي زمان کوتاه کردن چمن ها رسيد، مرد همسايه از صاحب باغ خواست ماشين چمن زني خود را به او امانت دهد؛ ظاهرا دستگاه خودش خراب شده بود. صاحب باغ به مرد همسايه گفت که نميتواند ماشين چمن زني خود را امانت بدهد، چون اصولا دستگاه خود را به کسي قرض نميدهد، اما پيشنهاد کرد اگر مايل باشد مي تواند در باغ او از آن استفاده کند!
نکته:
کائنات همان طور با ما برخورد مي کند که ما با او رفتار مي کنيم. وقتي به ديگران نيکي مي کنيم، در واقع به خودمان نيکي کرده ايم و وقتي به ديگران بدي مي کنيم، به کسي جز خودمان بدي نکرده ايم.
برگرفته شده از کتاب: “خودت باش!”/ سعيد گل محمدي