شکایتی ندارم
خودم را تحویل میدهم به اينترپل
و اعتراف می کنم؛
روی پل هوایی
برقِ موهای تو ماشه را
به لکنت انداخت
مرا توى اتوبان
عقربهای که كج كرده بود راه
سوی ترقه بازیِ آخر سال
حرفِ اینتر پل است
حرف مرزهای جهانی
روى تن ات
و عطری که پای پیادهروها را
كشاند به پیرهن ام
داستانِ سربازی که چند نقشه آن طرف تر
گرا به جنگده ها داد
نزن!
اقرار مى کنم
قد تمام کاغذهای روی میز
طعم تو را می دهد
فنجانِ ته گرفته ى شكلات
محمد گنابادى