سال های کودکی | دکتر زندگی

سال های کودکی

یاد کودکی هایمان بخیر ، کفش های سفید کوچک مان را به پا می کردیم لباس های عروسکی مان را می پوشیدیم ، موهایمان را می بافتیم و بخاطر ظاهر عروسکی مان ، عروسکانه می رقصیدیم. آنقدر به چیزهای مسخره می خندیدیم تا دل هایمان درد می گرفت.

برای قهر قهر تا قیامت گفتنِ همبازی هایمان آنقدر اشک می ریختیم تا چشم هایمان ورم می کرد اما کینه هایمان هم با همان اشک ها از بین می رفت ، کینه هایمان تا قیامت ماندگار نبود. ما چه زود فراموش می کردیم ، ما همه را دوست داشتیم.

بزرگتر که شدیم فهمیدیم دنیا آنقدر ها هم مهربان نیست ، آدم ها آنقدرها هم دوست داشتنی نیستند. کم کم ، یک سری بودن ها ما را اذیت کرد ، یک سری نگاه ها برای مان سنگین شد ، یک سری کلام ها ما را رنجاند.

ما کم کم فهمیدیم که باید از دیگران فاصله بگیریم ، ما کم کم فهمیدیم که در دنیا هیچ کس پدر نمی شود ، هیچ کس مادر نمی شود ، ما کم کم قدر برادرها و خواهرهایمان را دانستیم.

    • نمی دانم با ما چه شده است؟
    • با این مردم چه شده است؟
    • نمی دانم چرا اینجا کسی، کسی را دوست ندارد؟

دنیا جای خوبی ست ، اینجا همه چیز زیباست اما این ذات آدم هاست که دل ها را می شکند ، بخدا قسم آدم ها زود می میرند ، آنقدر زود که خودمان هم باورمان نمی شود. ، پس چه خوب است که در این مدت فقط مهربان باشیم.

روزی که آدم ها نباشند ، دل هایمان حتی برای بدی هایشان تنگ می شود… خیلی تنگ.

کاش یک روز سوار بر پیکان قدیمیِ پدر بزرگ به پارک دوران کودکی هایمان برویم ، آنجا سوار تاب شویم ، یک نفر بیاید هُل مان بدهد ، آنقدر محکم که پرت شویم به سالها پیش… سال های کودکی مان ، پرت شویم به آنجا که دنیا جای زیباتری برای زندگی بود.

ارغوان بشیری

درباره‌ی ارغوان بشیری

ارغوان بشیری
شاعر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قالب صحیفه. لایسنس فعال نشده است، برای فعال کردن لایسنس به صفحه تنظیمات پوسته بروید.