تو را من به جز سوی تو نخوانم | دکتر زندگی

تو را من به جز سوی تو نخوانم

روزی عارف بزرگ « خواجه عبدالله انصاری» به همراه یکی از مریدان خویش از جاده ای گذر می کرد. مرید به رسم ادب، پشت سر خواجه در حرکت بود که خواجه خطاب به وی گفت: «ای پسر! پشت سر من راه مرو.» مرید پیش خود گفت: « خطا کردم! شاید خواجه را میل سخن گفتن و درس گفتن با من باشد.» پس به سمت راست خواجه شتافت و از این سوی به راه افتاد. لحظه ای بعد، خواجه گفت: « ای پسر! از سمت راست من راه مرو!» مرید با خود گفت: « خطا کردم! چه، سمت راستِ بزرگان جایگاه مریدان ارشد است.» پس از سمت چپ خواجه قدم در راه نهاد. لختی گذشت و خواجه گفت: « ای پسر! ازسمت چپ من راه مرو! » مرید بر خود نهیب زد: « باز هم خطا کردم. چه، من باید پیشاپیش خواجه بروم تا هم راه را بر او باز کنم، و هم مانع تابش اشعه ی خورشید بر رخسارش گردم.» و چنین کرد؛ اما اندکی بعد، خواجه برای مرتبه ی چهارم او را به خود خواند و گفت: « ای پسر! پیشاپیش من راه مرو.» مرید حیران از این که چه کند، به خواجه گفت: « نه پشت سر شما، نه سمت راست و چپ و نه پیشاپیش. پس از کدام سمت حرکت کنم؟»خواجه گفت : « ای پسر! راه خویش دریاب و از آن سوی، برو!»

نکته: در این حکایت به مهم ترین و زیباترین نیاز آدمی که همانا خودیابی، خوداتکایی و خودرهبری است، اشاره شده است. اینکه چگونه می توان در عین درآمیزی با دیگران هنر «خود بودن» را حفظ کرد. زیرا راه خویشتن گستری از خویشتن بانی می گذرد و یگانه رهیافت مردم آمیزی تمایز یافتن از دیگری است! هر کس به سبک و سیرت خود باید راه خویش را نه کسب بلکه کشف، و نه تقلید که تحقیق، و نه در اقتباس که در ابتکار بیابد و فضیلت و فرزانگی ِ انسان رشد یافته در آن است که به طریقت خود راه تمایز یافته و واگرای خویش را در میان انبوه راه های مشاور و مجاور، شناسایی و تعیّن بخشد.

تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را مـن به جـز سـوی تـو نـخوانم      [مولوی]

سعید گل محمدی

درباره‌ی سعید گل محمدی

سعید گل محمدی
- نویسنده، مترجم و مدرس در حوزه‌ی مهارت‌های زندگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *