تصمیم ‎های خوب من(قسمت دوم) - کورِ خود و بینای دیگران نباشیم - دکتر زندگی

تصمیم ‎های خوب من(قسمت دوم) – کورِ خود و بینای دیگران نباشیم

خودکار را روي ورقه‌ ي امتحان گذاشته بودم و به پشتي صندلي تکيه داده بودم. گوش‌ هايم را تيز کردم تا بشنوم آقاي ذاکر به دوستم چه مي‌ گويد. حدود چهل‌ و پنج دقيقه از شروع امتحان مي‌ گذشت و من به همه‌ ي سؤالات جواب داده بودم، اما بچه‌ ها هنوز مشغول نوشتن بودند. خوب که گوش کردم ديدم آقاي ذاکر به دوستم وحيد مي ‎گويد: «در مورد سؤال پنجم بيشتر دقت کن؛ اشتباه فهميده‌ اي و اشتباه هم پاسخ داده‌ اي؛ اين سؤال خيلي مهم است. حواست را جمع کن…»

من همان‌ طور که تکيه داده بودم در دل گفتم چقدر اين بچه‌ ها بي‌ فکر و سهل‌ انگارند. آخر اين هم شد درس‌ خواندن!؟… همين‌جور که در دلم به وحيد بد و بيراه مي‌ گفتم و او را ملامت مي‌ کردم، ناگهان صداي آقاي ذاکر مرا به خود آورد: «اگر کارت تمام شده چرا بيخودي نشسته‌ اي؟»

گفتم: «آقا من خيلي وقت است به همه‌ ي سؤال‌ها جواب داده‌ ام… بفرماييد، اين هم ورقه‌ ي من، خداحافظ شما.» از سالن امتحان بيرون آمدم. کمي قدم زدم تا مجيد هم بيايد، آخر ما بچه‌ محل بوديم و اغلب با هم از دبيرستان بر مي‌ گشتيم. سرانجام مجيد آمد و با هم به راه افتاديم. در راه از چند و چون امتحان صحبت کردم. مجيد گفت: «من که ان شا الله بيست مي‌ شوم. ولي خدا رحم بزرگي به من کرد.»

حتما بخوانید: طبیب باهوش

گفتم: «چطور؟»

گفت: «همه‌ ي جواب‌ ها را نوشته بودم و نزديک بود ورقه را تحويل بدهم که شنيدم آقاي ذاکر به وحيد در مورد سؤال پنجم تذكر مي‌ دهد. تا اين حرف را شنيدم از خودم پرسيدم نكند من هم همان اشتباه را مرتكب شده باشم؟ به ورقه‌ ي خودم نگاه کردم و سؤال پنجم را دوباره با دقت خواندم و پاسخ را بازبيني كردم. عجب! ديدم من هم همان اشتباه وحيد را مرتکب شده‌ ام. بي‌ معطلي جواب را خط زدم و دوباره نوشتم.»

من که به‌ طور جدي نگران شده بودم از مجيد پرسيدم: «مگر پاسخ سؤال پنجم چي مي‌ شد؟»

وقتي برايم توضيح داد، درجا خشکم زد. دستانم را سرم گذاشتم و گفتم: «واي بر من، منِ بيچاره به جاي اين که ورقه‌ ي خودم را درست کنم هي توي دلم وحيد را ملامت مي‌ کردم!» خيلي غصه خوردم؛ اما از اين بدتر چند روز بعد پيش آمد، وقتي که آقاي ذاکر ورقه‌ ها را برگرداند و با کمال تأسف ديدم نمره‌ ي من از وحيد کمتر شده است. نمي‌ دانيد چه حالي داشتم. در دلم گفتم چرا من بايد «کورِ خود و بيناي ديگران» باشم؟ ولي چاره‌ اي نبود. حقم بود چوب غرور و غفلتم را بخورم. اما اين برايم درس بزرگي شد.

حتما بخوانید: پادشاه و سه سؤالِ بی پاسخ

توی دلم گفتم اينکه يک امتحان کوچک دنيايي بود. اگر در آخرت متوجه شوم عيب‌ هاي زيادي در کار من بوده و من به جاي اصلاح عيب‌ ها به عيب‌ جويي و ملامت ديگران پرداخته‌ ام، آنجا ديگر به‌ هيچ‌ وجه قابل جبران نيست و جز شرمساري و خسارت چيزي نصيبم نخواهد شد. اين بود که تصميم گرفتم هر گاه متوجه عيبي در ديگري شدم، قبل از هر چيز، اول به خود نگاه کنم و اگر آن عيب را در خود ديدم، اول خودم را اصلاح کنم و بعد به فکر کمک به ديگران باشم.

منبع: مجله راز، مهدی عدالتیان

درباره‌ی مجله راز

مجله راز
دو هفته نامه روانشناسی راز، از انتشارات نسل نو اندیش - مدیر مسئول: بیژن علیپور - حامی وب سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *